خيال میکنيد دلشان برای کسی سوخته؟ برای فرهنگ مملکت؟ برای خانوادههای خبرنگاران و بچههای فنی؟
وقتی نوابغ تحليلگر سياسی گفتند که شرق به زودی باز میشود، میشد لبخند تلخ بچههای شرق را ديد، که ديگر از اين حرفها خسته شده بودند. وقتی عطريان تخممرغهايش را جای ديگر بچيند میتوان فهميد اميدی به شرق نداشته است. وقتی میگويد مجوز همشهری و جامجم هم سياسی نيست و آنها که صفحه سياسی دارند چرا آزادند؟ میداند چه میگويد. خودش سالها همه جور استفاده سياسی از همشهری کرده و چم و خم راه را هم خوب بلد است.
خودم هم اينقدر به وجود اين روزگار دل نبسته بودم که حتی تبريکی به بچههايش بگويم. انگار طفل نارسی بود که لوله اکسيژن محفظهاش را بستند.
برای کسانی که در يک روزنامه واقعی کار نکردهاند، قابل درک نيست که تعطيلی چه معنايی دارد! حال گيرم کسی از راه دور يادداشتی می نويسد، ولی مهم بچههای رسمی و واقعا روزنامهنگار هستند که نانشان بريده شده.
ديروز شرق را بستند، امروز روزگار را نفله میکنند، و فردا چه؟ قرص ضد حاملهگی مطبوعاتی به همه میخورانند؟
خجالت دارد!
از الان دارند برای بچهها خط و نشان میکشند، تهديدها شروع شده...برای چه؟ چرا نمیخواهند بفهمند که روزنامهنگار فقط وقايع نويس است و بس! وقايع اتفاقيه را ثبت میکند! از چه میهراسند؟
هر روز که بايد خبرها را جستجو کنم، جای خالی شرق را لمس میکنم و میبينم که هيچ چيز جايش را پر نکرده. اعتماد ملی هم بدک نيست، ولی شرق چيز ديگری بود.