پروژه رفع مسوولیت
خیلی از ما در طول سالهای همکاریمان با مطبوعات با این عادت رذیله روبرو بودهایم که نمیشده بعضی از حرفها را بلند بلند بزنیم و در گوشی گفتن از هم چیز امنتر و عاقلانهتر میبود. روزی که یکی ازهمکاران در تحریریه همشهری ماجرای اتوبوس نویسندگان در درگوشی برایم تعریف کرد، سعی کردم به روی خودم نیاورم که چه خبر است. بالاخره همیشه احتمال حضور یکی دو خبرچین در تحریریه میرفت.
در محل کار روزنامه نمیتوانستی در مورد اعدامهای سال ۱۳۶۷ و پیش از آن سوال کنی، حتی بعد از دوم خرداد. اگر هم میدیدی جماعت به نحوی پشت سر آیتالله منتظری ایستادهاند، یا مقلدش بودند، یا او را گزینهای برای فشار به حاکمیت میدیدند یا ...
وقتی صحبت از آزادی مطبوعات میکنی، آنهم بعد از دوم خرداد، مساله آنچنان شفاف نیست. کدام آزادی مد نظر بود؟ آزادی رسمی دو خردادی، یا آزادی بیان نقد دوم خردادیها؟ به عنوان مثال اگر کسی با این دیدگاه انتقادی در دفتر روزنامه خرداد با عبدالله نوری یا عماد باقی وارد بحث میشد، چه نتیجهای میگرفت جز احساس بلاهت و یا حتی ترس؟
با بعضی از جماعت حاضر در قدرت در طول سالهای ۷۶ تا ۸۴ در باب اعدامهای سالهای ۶۰ گفتگو کردهام. نه رسمی، که غیر رسمی و ضبط نشده. چرا؟ به هزار و ی دلیل نمیشد ضبط کرد! کسی حاضر نبود حرف بزند. کسانی هم در جناح راست بودند که انگشت اتهام خشونتهای دهه ۶۰ را متوجه چپهای تندرو میکردند.
بعضی از دوستان معتقد بودند که بدون آنکه حرفی از آن اتفاقات زده شود باید پیش رفت، و نباید تصمیم آیتالله خمینی را زیر سوال برد. چپهای حاکم شده هم به هر حال خود را "خط امامی" می خواندند، و سخنان "امام" برایشان گاه در مقابل حاکمیت فعلی قداست داشت. پس انگار تمامی تصمیمگیریها معصومانه، و بدون غلط بوده و نباید چیزی را زیر سوال برد، آیتالله منتظری هم باید آزاد میشد، ولی حرفی از اعتراضش نمیزدند.
بازگشت چپها به قدرت پس از رخوتی ۵ ساله موهبتی بود که نمیخواستند به این زودیها از دستشان برود. نباید در مطبوعات اصلاحطلب، حرفی از خطاهای تاریخی دهه ۶۰ زد، چون پای بسیاری از سردمداران آصلاحطلب به میان کشیده میشد.
کسی نمیپرسید ماجرای واقعی قتل عام حجاج چه بود، کسی نمیپرسید ماجراهای حفاظت اطلاعات در دوران محتشمی زیر سر چه کسانی بوده... کسی در مورد بنیاد نبوت و هزاد نبوی و نمایندگان باج گرفته سوال نمی کرد
از همه بدتر کسی نمیتوانست زد و بندهای اقتصادی وزارت نفت، وزارت صنایع، وزارت ارشاد و الباقی را زیر سوال ببرد، چون بسیاری از اعضا بلندپایه وزارتخانهها و یا رابطهایشان عضو تحریریههای مطبوعات جدیدالتاسیس بودند.
از طرف دیگرقوه قضاییه هم منتظر فرصتی برای حالگیری بود، و پروندههای متعددی به هزار و یک دنگ و فنگ مسکوت میماند و مردم مثلا نمیفهمیدند مشکلات مالی فلان محمومله کاغذ به چه نحو رفع و رجوع شده، یا سهم فلان گروه در عسلویه به چه صورت بدست آمده، وقتی هم جناح راست دنبال سهماش بود، مطبوعات این طرفی میدانستند به چه چیزهایی باید گیر بدهند تا حد انتظار طرف مقابل را پایین بیاورند. چرا حملات آیتالله جنتی در دورهای متوجه پتروپارس بود و ناگهان قطع شد؟ معامله با او و کسانی که آنها را نمایندگی میکرد به چه نحو حل و فصل شد؟
نقش بزرگ مطبوعات حزبی دوم خردادی شاید در انحراف افکار عمومی از واقعیتهایی باشد که بعدها سد راه پیشرفت اصلاحات گردید. اگر حرفی می زدی، انتقادی به ساختار میکردی، سریع متهم به تضعیف اصلاحات میشدی و آرام آرام از صحنه محوت میکردند. اگر نه، یک گروه که میخواست با گروه رقیب در همان جبهه تسویه حساب کند، موقتا تحویلت میگرفت.
آن چیزی که در نهایت خیلی از ما فراموشش کردیم، پیگیری مسوولیت راهبران اصلاحات بود. آنقدر خودمان را درگیر مسائل خرد و ریز جاری می کردیم که یادمان میرفت آسیبشناسان خوبی میتوانستیم باشیم. یکی باید ما را آسیبشناسی میکرد.
بازگشت به گذشته به من میآموزد که چقدر غافل بودهام. حس میکنم در بسیاری از موارد مثل بسیاری دیگر از همکارانم، ابزاری در دست جماعت بودهام تا گروهی نان سیاست به کف آرند و به غفلت نخورند.
از سوی دیگر هیچگاه مسوولیت گروه اشغالگر "لانه جاسوسی" زیر سوال جدی نرفت، که با کار خود، چه ضربه تاریخی محکمی به جریان رشد دموکراسی در ایران زدند. چه خسارتی به اقتصاد ملی وارد کردند و مقدمات برخورد نظامی با ایران را فراهم کردند. چند مقاله در نقد اقدام جماعت خط امامی منتشر شد و یا امکان انتشار پیدا کرد؟ میزان مسوولیت این جماعت، و موسوی خوئینیها در برابر مردم چقدر بود؟ساقط کردن دولت موقت و رادیکالیزه کردن شرایط ما را به کجا برد؟