یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, October 26, 2006
جان مبارکم در رفت!
هر چه این روزها جلوتر می‌رویم، خبرهای اقتصادی هم داغ‌تر می‌شود. الان موقع اعلام سود فصل سوم شرکت‌های سهامی بزرگ است و خدا دلار هم سود کرده‌اند. البته بعضی‌هایشان کارشان زار است و شرکت‌های بزرگ هم سریع آنها را می‌بلعند!

ما هم شب‌ها کارمان دوبرابر شده و یکی از قدیمی‌ها به شیفت شب منتقل شده تا بتوانیم از پس این همه خبر برآییم.

صبح که رسیدم خانه، دیدم کاملا نیرویم را از دست داده‌ام. ماجرا خیلی بامزه است! این اتفاق هر سال در روز ۴ آبان می‌افتد. نه اینکه از کودکی از شاه بدم آمده باشد و از این حرف‌ها! در مدرسه هر سال در چنین روزی یا از کلاس بیرونم می‌انداختند، یا یادم می‌رفت کاری کنم یک صفر کله گنده نصیبم می‌شد!

مادر بزرگم می‌گوید که قرار بوده ۴ آبان به دنیا بیایم، ولی لج کرده و این روز را تحریم کرده بودم! کاملا خودم را به خنگی زده بودم و بدنیا نمی‌آمدم!

گمانم این تنفر ابوی‌جان ما سر ماجرای مصدق از محمد رضاشاه، باعث شد دعایی، وردی، چیزی بخواند که ماجرا عقب بیافتد!

حالا حد اقل ۳۰ و دو سه سالش را می‌دانم، که چهار آبان یکی از مزخرف‌ترین روزهای سال است و اصلا حال انجام هیچ کاری را ندارم. اصلا سال برای من ۳۶۴ روز دارد!

شاید هم ندانسته سال‌های سال می خواستم این وینستون شاه‌پرست را که تا اسم اعلیحضرت همایونی‌اش را با احساس پرستش نمی‌آوری سرش را به مانیتور می‌کوبد عصبانی کنم! نه به خدا وینستون جان! نکته جالب اینکه وینستون به سنش می‌خورد که محصول بعد از انقلاب باشد! به هر صورت شاه‌پرستان شاه‌ندیده هم موجودات قابل مطالعه‌ای هستند!