داريوش سجادی:از چه زمانی برگه تشخيص هويت شغلی روزنامه نگاران بايد به سواد شمايان برسد؟اينطور که پيش می رود استبعادی ندارد بزودی الگوی شورای نگهبان مبنی بر دادن امتحان مجتهد بودن برای حضور در انتخابات خبرگان، معياری برای روزنامه نگاران شود تا همه کسانی که مدعی روزنامه نگاری اند ابتدا ملزم به دادن امتحان نزد آقايان نبوی و کوثر شوند.چند نکته بامزه هميشه وجود داشته است. اينکه عدهای کارمند اين وزارت و آن وزارت بودهاند و برای دل خودشان، علاقه يا ابراز وجودی فراتر از محدوديتهای وزارت، به مطبوعات مطلب میدادهاند. نه من، که اهل فن نيز ايشان را به عنوان روزنامهنگار حرفهای نمیشناسند. روزنامهنگار حرفهای کسی است که حرفهاش روزنامهنگاری باشد، و برای داشتن عنوان روزنامهنگاري، نيازی پايبوسی هيچکس نيست!
هويت روزنامهنگار حرفهای با ديگران اندکی متفاوت است. آقای سجادی بفرمايند در زمان فرستادن مقاله براي روزنامهها نسبت درآمد ايشان از کارمندی وزارت به حقالتحریری که از رسانهها میگرفته چقدر بوده؟
انجمن صنفی روزنامهنگاران هم که میخواست بيشترين همراهی را بکند، نسبت مطالب منتشره در سال را پايه و اساس قرار داده بود، که برای نويسندگان و همکاران ماهنامهها اندکی پارتیبازی شده بود تا حداقل با ۱۲ مطلب در سال عضو شوند.
میخواهم بدانم داريوش سجادی در کدام تقسيمبندی قرار میگيرد؟ کسانی که با چاپ کار در مطبوعات دنبال اعتبار و سابقه کاری فراتر بودند يا نه، مثل حسين درخشان که سابقه چند ماه يادداشت نويسی پراکنده در باب اینترنت که البته مفید هم بود در دو روزنامه را "روزنامهنگار" بودن خود به خارجی جماعت غالب کرده؟ مطمئنا شباهتهای زيادی بين داريوش سجادی و حسين درخشان وجود دارد، و آن هماهنگی بيش از پيش آنها با سياستهای عجيب و غريب هستهای بسيار جذاب است. بعدا از همکاری احتمالی ايشان بيشتر بايد بشنويم!
روزنامهنگار بودن يا نبودن کسی دست من نوعی نيست! من يک دوره سه ساله مسوول بررسی روزنامهنگار بودن اعضای انجمن صنفی روزنامهنگاران بودم، که متاسفانه داشتن يک رای نتوانست در تصفيه انجمن از بسياری از غيرروزنامهنگارها، کمک شايانی کند. به قوانين انجمن و اساسنامه هم اعتراضات زيادی وارد است، ولی دليل نمیشود که همه چیزش خطا باشد!
سوال من از آقای سجادی ساده است. ایشان علاقمند بوده روزنامهنگار بشود، از روابطش برای ورود به مطبوعات استفاده کرد یا نه؟
آقای سجادی. متاسفانه من فقط ۱۳ سال سابقه کار در ایران را دارم. این سابقه هم عددش نحس است و هم ناکافی، ۵ سال گلآقا، یک سال ماهنامه همشهری، ۷ سال روزنامه همشهری، یک سال روزنامه زن، یک سال روزنامه آزاد، ۷ سال همکاری پراکنده با ماهنامه کیهان کاریکاتور، ۳ سال همکاری با هفته نامه مهر، یک سال همکاری با ابرار اقتصادی، یک سال و نیم همکاری با ایران جمعه، یک سال و نیم همکاری با حیات نو و حیات نو اقتصادی، همکاری کمتر از یک سال با روزنامهها و مجلات صبح امروز، آفتاب امروز، دوران امروز، بهار، نوسازی، بنیان، اخبار اقتصادی، همبستگی، مشارکت، نوروز، آفتاب، توانا، سوره، جهان فوتبال و تعداد بسیاری که از بس زود تعطیل شدند نمیشود نامشان را از حفظ نوشت! کارهای زیادی را هم به سفارش مجلات کشیدهام و مطالب زیادی نوشتهام که آنهم از شمار خارج است. از همکاران و ناشرانی که نامشان را به دلیل ضعف حافظه نیاوردهام، عذر میخواهم. آهان! ایران دیلی و ایران نیوز هم بودند! از اینکه در آن واحد هم برای ۳-۴ روزنامه کار می کردم، نمیتوانم خوشحال باشم، چون پدر صحب بچه در میآید، و نکته سر این است که آیا من خودم را به روزنامهها تحمیل کرده بودم یا متقاضی کار زیاد بود؟
در این نشریات، یا طراح ساده بودهام، یا دبیر سرویس، یا نویسنده، یا مسوول صفحه، یا عضو شورای سردبیری.
قبل از آمدن به این طرف هم به طور پراکنده با صدا، و سیمای جمهوری اسلامی کار کرده بودم. در باره تجربه ممنوعالتصویر یا مشروطالتصویر شدن از من نپرسید. تهیه کنندگانی هستند که بتوانند برایتان توضیح بدهند. برایم فقط تجربهاش جالب بوده است.
مشاور رسانهای و همکار چند پروژه نسبتا پرکار دولتی هم بودهام. آنهم برای کسب تجربه شناخت ساختار بیمار دولتی بسیار موثر بوده است.
اداره چند سایت خبری داخلی هم احتمالا جزو تفریحات بنده نبوده است.
باید بگویم که همکاری یک سال و نیمهام با روزآنلاین را خیلی دوست دارم، و بخش مثبتی از کارنامهام محسوب میکنم. اینکه رسانهای بتواند با آن وضعیت اینترنتی ایران به شمارگانی ۶ رقمی برسد و بعد سریعا فیلترش کنند، و بفهمی که گروههایی در یاهو کار انتقال مطالب و طرحهای سانسور شده را برعهده گرفتهاند، مایه خوشحالی است.
همینطور کار چند ماهه اخیرم در رادیو زمانه برایم لذتبخش بوده. چرا؟ سانسور نشدن! ارتباطی آزادانه و پویا با مخاطب! همکار بودن با جوانانی که میفهمند و مغزشان خشک نشده!
کارهایم هم در خارج از کشور در نشریات متعددی چاپ شده که باید آمار مجددش را از سندیکای نیویورکتایمز بگیرم. تا دوسال پیش که نیویورک تایمز، واشینگتن پست، گلوباند میل، تورنتو ستار، مکلینز، گاردین، تایمز و دهها روزنامه و مجله دیگر را شامل میشده که فرق چندانی هم نمیکند.
اداره یک شیفت یک خبرگزاری کانادایی هم باز چیزی به همه گفتههای بالا اضافه نمیکند.
در عین حال، بدون آنکه برنامه شما را در تلویزیون هما دیده باشم، شادمانم که فرصتی برای ارتباط با مخاطبان داشته اید، چون با محرومیت آدمها از فضایی که میتوانند استعداد خود را بروز دهند مخالفم. ای کاش مشکلات تلویزیون هما آنقدر زیاد نبود و همچنان میتوانستید به کارتان ادامه بدهید. کاش دولت ايران قبول میکرد بودجه آقايان که اتفاقا مورد تاييد نظام هم بودند خرج اقدامی فرهنگی و فراتر از عملکرد صدا و سيما شود. وقتی شنيدم فرزند آقای خزعلی يکی از صاحبان پشت پرده است، بسيار شادمان شدم. کاش همه آقازادهها از شما حمايت میکردند. همینکه از مشورت و اجرای انسان توانایی مثل علیرضا حقیقی بهره میبردید، بسیار شادمان بودم، و اینکه میبینم علیرضا در این روزها از مخاطبانش دور افتاده، بسیار غمگینم.
مساله این نیست که من و شما سوابق و نوشتههای خودمان را به رخ همدیگر بکشانیم و آمار بدهیم که چه کسی بیشتر نوشته یا کمتر، به جای ادعای زیادی کردن، روزنامهنگاری بعد از دوم خرداد را به همین راحتی زیر سوال نبرید، کاش شما هم مثل بقیه میتوانستید به مخاطبان مطبوعات خیری برسانید.
آقای سجادی؛ تمام تلاش ما بر این استوار بوده که کاری تحویل مخاطب دهیم که تازه باشد، مطابق خواست دولت و حاکمیت نباشد و ایجاد سوال کند، تا هر روز مخاطب مثل روز گذشتهاش نباشد.
مطمئنا شما اگر امروز به ایران بروید، هم در جام جم، کیهان، روزنامه ایران فعلی، رسالت ستونی خواهید داشت، اما ما چه؟
تکمله: داريوش عزيز، با وجود آنکه روزنامهنگارحرفهای نبودهای ولی دوستت داريم! اگر آزاده نيستي، احتمالا دين راست و درستی هم نداري، لااقل باحال باش! همان چند دفعهای هم که با هم چت کردهايم و گفتگو باعث شد باور کنم که آدم باحالی هم میتوانی باشي! کمی از آن صندلی که روی آن نشستهای برخيز، ماتحت مبارک را بر زمين بزن، تا اندکی همسطح ما بشوی. در ضمن شرمندهام که کاريکاتورت را برخلاف قولم نکشيدهام، همهاش تقصير عليرضا حقيقی است که عکسها را به دستم نداده، وگرنه حيف نيست موجود جالب و قابل مطالعهای چون تو را همينطوری مفتی مفتی از دست بدهم؟ حالا مجبورم بروم سراغ آن عکس های مسخره آرايش کردهات. از ماگفتن!!