یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, November 23, 2006
نگاهی دیگر به دور و بر
امروز شدیدا به سرم زده بود که بروم عکاسی. هوای نیمه ابری نیمه مه تورنتو شاهکار بود. وقتی برج سی‌ان تا نیمه در ابر فرو رفته باشد، می‌دانی که چند ساعتی برای کرم ریختن و عکس گرفتن وقت داری!

همکار متخصص نرم افزار ما هم از کلگری آمده بود و دیشب کاریکاتورش را کشیدم، صبح که دید داشت غش می‌کرد. از ین یارو هر چه بگویید بر می‌آید، وارد سیستم "ورد" می‌شود و درب و داغانش می‌کند یک چیز اصلاح شده تحویل‌تان می‌دهد. فرمت کار ما اندکی خاص است و وقتی خبر از طریق ما به "نسدک" یا "بلومبرگ" یا دیگر شبکه‌ها می‌رود، نباید دچار اشکال شود، بخصوص وقتی جدول‌های عجیب و غریب داریم.

از سر کار که بیرون زدم، مدتی در فکر بودم، به قیافه مردم نگاه می‌کردم و برای یک لحظه از قیافه سیاستمداران متنفر شدم. چقدر قیافه مردم عادی که فقط دغدغه‌شان نان شب و حقوق بازنشستگی و کار و تعطیلی آخر هفته و ... است، زیبا است! دیدن کارمندهایی که شاید بگویی سرشان را مثل خر انداخته‌اند پایین و دارند می‌رودن سر کار عاقلانه‌تر و معصومانه‌تر از کثافت‌های سیاست‌باز است.

دوست دارم امکانش پیش بیاید و عکس مردم عادی را بگیرم و کاریکاتورشان را بکشم، برای دل خودم.

دیدن کارگری که دارد ساندویچ پنیرش را از پاکت در می‌آورد و زیر چشمی به سنجابی نگاه می کند که به لقمه‌اش چشم دوخته خیلی زیباتر از هزار و یک تصویر تصنعی است که هر روز می‌بینی. چهره مادری که دارد دور دهان کودک بغلش را پاک می‌کند و کودک سرش را عقب می‌کشد، چقدر قشنگ‌تر از هزار و یک تبلیغ رنگارنگی است که می‌بینی؟

خانم متشخصی را می‌بینی با کت چرمی قرمز رنگش، تا وارد پارک می‌شود، کبوترها دورش جمع می‌شوند. صدها کبوتر... با چه لذتی به پرندگان گرسنه صبحانه می‌دهد!


امروز صبح نشستم و بدون اینکه از یک گدا عکسی بیاندازم، مدتی خیره‌اش شدم. می‌توانستی در چهره‌اش بخوانی که روزی روزگاری در یکی از همین اداره‌های متمول شهر کار می‌کرده...همینطوری...

هر چه بیشتر از درون لنز مردم را بیشتر می‌بینم، حس می‌کنم هیچ ندانسته‌ام ... حس‌های جدیدی "حس" می‌کنم.