آدمهای بسیاری را میشناسم که از آموختن خسته نمیشوند. ای کاش میتوانستم اندکی مثل آنان باشم. با آنکه تلاش زیادی برای یادگیری کارهای مختلف کردهام ولی همیشه احساس میکنم ناکافی است و تنبلی و عدم تحقیق مانع بزرگی برایم بوده است.
سهلانگاری بزرگترین مشکلی است که با آن روبرو بودهام و راضی بودن به همان کاری که میکنم، آفت کار . من نه روزنامهنگار خوبی شدهام، نه کاریکاتوریست خوبی و نه عکاس خوبی، ولی خب، رویم زیاد است!
تجربه کار کردن در رادیو اگر در سال ۷۷ دچار وقفه اجباری نمیشد شاید اندکی این روحیه مرا قانع میکرد ولی نشد که نشد! تا اینکه کار رادیو زمانه باز مرا به آن وادی کشاند. شبها دارم همزمان با کار به ایستگاههای رادیویی مختلف گوش میدهم. حس میکنم سالها باید کار کنم تا به نقطهای برسم که راضیام کند. وقتی صدایت را ضبط میکنی و میشنوی چه عیوبی در حرف زدن داری، تازه به شنوندگانت حق میدهی هزار و یک ناسزا به تو بگویند! گمانم همه ما وقتی قیافه خودمان را در آینه میبینیم، فکر میکنیم خوشگلتر و خوش هیکلتر از ما پیدا نمیشود، وقتی حرف میزنیم، از همه بهتریم و ...ولی امان از وقتی که از دریچه دید دیگران به خودمان بنگریم و بدتر! صدای ضبط شدهمان را بشنویم!
این روزها دارم با بدجنسی کامل به برنامههای قبلی خودم میتازم و فکر میکنم راضی بودن به همین ناقابل، عین ناقابلی است. کاش میتوانستم همیشه خودم را نقد کنم!