یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, December 19, 2006
برای همیشه رفت
تابستان این شانس را داشتم که بار دیگر ببینمش، بعد از سال‌ها.

شوهر خاله‌ام مارکو، درست بعد ماجرای ۱۱ سپتامبر متوجه بروز عوارضی شده بود و پزشکان گفتند سرطان است. محل کار او تا برج‌های دوقلوی نیویورک چندان دور هم نبود. حالا چه ربطی داشت، با خداست.

در این سه سال گذشته زجر زیادی کشید و وقتی پزشکان خیال کردند بعد از جراحی، ماجرا رفع شده، بعد از مدتی به جای دیگرش زد.

این چند وقت همه‌اش بیمارستان بود و هفته پیش بعد از عمل آخر گفته بودن می‌توان امیدوار بود.

تابستان در همان چند روزی که مهمانش بودم کلی حال کردیم. سینما رفتیم، تخته‌نرد بازی کردیم که البته من با بدجنسی بیش از حد رحم نکردم و وقتی ۴ هیچ عقب بودم، شروع کردم به ورد خواندن و تاس گرفتن و بردم، قرار بود بازنده همه را ببرد فیلم Devil Wears Prada...ولی حالش چندان خوش نبود و نمی‌خواست به روی ما بیاورد...

الان داشتم کاریکاتور صد روزه‌گی زمانه را اصلاح می‌کردم که تلفن زنگ زد. خاله دیگرم بود. خبر را داد.

زنگ زدم به پسرخاله‌ام که کنار پدرش شاهد آخرین لحظه‌ها بود. حس غریبی داشت.

حالم گرفته است. نه، نزدیک نبودیم، ولی همان سفر تابستان چنان حس خوبی به من داده بود که حد ندارد. همان موقع هم البته پزشکان از او قطع امیدکرده بودند. وقتی از او عکس می‌انداختم نمی‌خواست روی وبلاگم بگذارم، چون به خاطر شیمی درمانی کمی موهایش را از دست داده بود، و به شوخی می‌گفتیم شبیه مایکل داگلاس شده...

خیلی در این سرزمین غربت حال‌مان خوش بود، خبر بد هم به آن افزوده شد.