آخر شهریور سال ۱۳۵۹، رفتهایم روی پشت بام خانهمان در گیشا، داریم دود بلند شده از طرف میدان آزادی را نگاه میکنیم..بعد از صدای انفجارهای پیدرپی...
دو هفته بعدش، خاموشی و اآغاز زندگی در استان فارس...فک و فامیل ساکن آبادان هم برگشتهاند شیراز...
اسفند ۱۳۶۶، تهران. از گروه فیزیک در کوی دانشگاه بر میگشتیم دانشگاه تهران، من و پرویز احمدی و چند تا دیگر از بچهها، ناگهان موشک خورد جایی نزدیک ما. نرسیده به سر بلوار کشاورز پیاده شدیم و دویدیم سوی دود، کیوسک بلیطفروشی شرکت واحد موشک خورده بود، پیرمرد بیچاره کنار بیمارستان امام خمینی دود شده بود. گمانم همان روز صبح از پنجره خط ۸۲ کوینصر دیده بودمش..
آخر اسفند سال ۶۶، بیمارستان مرسلین در ۸۰ متری خانه ما با خاک یکسان شد... ما خانه نبودیم و وقتی برگشتیم صداها گنجشک و پرنده در حیاط خانه افتاده بودند، بیجان. اگر در خانه مانده بودیم حتما اتفاقی برای حداقل یکی از ما افتاده بود، از برادر کوچک دوسالهام تا پدرم...ما آن روز منزل پدربزرگم بودیم
مرداد ۱۳۶۷، به خاطر تعطیلی موقت دانشگاه، یک ترم را در شیراز دارم میگذرانم، از فریدون خبری نیست. رفته خودش را برای سربازی معرفی کند، میگویند پادگان جوابش کرده، چون چند سال به خاطر هوادار بودن زندانی بوده. ولی دارد پافشاری میکند که برود سربازی...دوستان دیگرش که در شهر مانده بودند دستگیر شدند و اعدام...
قطعنامه...مذاکرات سهجانبه آتشبس، و ....
کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران، شایعه آمدن یکی از سران عراق به تهران قوت گرفته. مردم ناراحتند. نکند صدام بیاید و ایران از او استقبال کند؟ صدام نمیآید.
سال ۱۳۸۱...احتمال حمله آمریکا به عراق تقویت میشود. سفر مسوولان ایرانی به عراق زیاد میشود. دیگر نام رژیم صدام با تنفر برده نمیشود.
عید سال ۸۲، صدا و سیما همزمان با حمله آمریکا و انگلیس به عراق ۲۴ ساعته از ناتوانی نیروهای ائتلاف سخن میگوید. "دکتر عباسی" سر همه را دارد با تحلیلهای احلیلیاش می خورد. صدام حسین کآفر سابق تقریبا برادر صدام است و دارد مقاومت جانانهای در برابر آمریکا میکند.
پاییز همانسال، پسران صدام کشته میشوند و زمستانش هم صدام حسین پشمالو دستگیر میشود.
...
سیاست پدر و مادر ندارد و مردم هم بندگان سیاستمداران هستند. رعایا...این تحقیر تاریخی تمامی ندارد. حمله صدام به ایران جریان طبیعیتر تکامل دموکراسی در ایران را نابود کرد. جنگ جان بسیاری را گرفت. هر منتقدی همدست صدام خوانده میشد، مگر نسبتی محکم با حاکمیت داشت. هزاران جوان عاشق ایران به خاطر دلبستگی به آرمانهای سازمان مجاهدین به دشمن ایران پیوستند. دهها هزار هوادار این وسط قربانی شدند.
صدها هزار ایرانی در جنگ با دشمن جانشان را دادند. برای دفاع از میهن، برای دفاع از آرمان. بسیاری از سیاستمداران کممایه در این سالها مایهدار شدند و ریشه دواندند. از برکت خون شهدای جنگ، گروه معدودی خون مردم را در شیشه کردند و قدرت گرفتند.
سالها آروز میکردم صدام اعدام شود، ولی این اعدام نجات او بود نه مجازاتش. دلم میخواست اندکی اثر گاز خردل را تجربه میکرد. دلم میخواست میفهمید شهدای شیمیایی جنگ ۸ ساله که هنوز هم دارند شهید میشوند، چه کشیدهاند، بر خانوادههایشان چه رفته...
دلم میخواست میفهمید موجی شدن یعنی چه؟
دلم میخواست این هدیه مرگ به او را به این راحتی تقدیمش نمیکردند. دلم میخواست ترس کسانی را که پسرانش جلوی شیرهای گرسنه باغوحش بغداد میانداختند را حس میکرد...
صدام باید به عنوان یک نماد خشونت مجازات میشد. آیا قرار است کسانی که نسلی را بدبخت کردند و نسلهای متمادی را افسرده، به این راحتی بمیرند؟ شاید لطف خدا چیزی است که ما از آن سر در نمیآوریم.