یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, December 27, 2006
سفرنامه ونکوور-روز دوم
اولا خواب من بسیار تخماتیک است! ساعت ۳-۴ صبح بیدار می‌شوم و خوشبختانه از امواج وایرلس بیکار همسایه‌گان چیزی هم نصیبم می‌شود.

صبح هم با علی راه افتادیم سمت مرکز شهر و در یک کافه فایل صوتی میرزا محمود را را برای رادیو زمانه چک کردیم و پس از تاییدات کیفی، در وبلاگ کلاغستون گذاشتیم وبعدش اخبار را اندکی جستجو.

دیروز به قول اینجایی‌ها "باکسینگ دی" بود و ملت برای خرید اجناس مورد علاقه با قیمتی پایین به فروشگاه‌ها حمله‌ور شده بودند. می‌توانستی امت همیشه در صحنه ایرانی را هم ببینی که از این صف به آن صف می‌رفتند تا لباسی خوش مارک به کف آرند و به غفلت نخورند.

تا دلتان هم بخواهد عکس انداختم، و خوشبختانه باران هم نمی‌آمد، ولی امان از هوای بی‌آفتاب.

دم ظهر هم تشخیص دادیم که "سیرز" چه فروشگاه خوبی است برای امور دفعیه!

حدود دو بود که رسیدیم به کتابخانه مرکزی شهر که از آنجا کار "روزآنلاین" را بکشم و بفرستم، که دیدیم بسته است. حضرت سبوکی با ریاست مربوطه هم که صاحب خودرویی هستند و دارند با قوانین راهنمایی و رانندگی شهر آشنا می‌شوند بعدا به من و علی در کافه‌ای دیگر پیوستند و بعد از پایان کاریکاتور کشی برای روزآنلاین، رسیدیم دیدیم یک گاو گنده فلزی دم درب قهوه‌خانه است که با آن عکس انداختیم که احتمالا از آن گاو قابل تشخیص هستیم!

بعد هم ناهار را راس ساعت ۵ بعد از ظهر خوردیم در دکانی که آشپزش دختری نیمه ایرانی-نیمه مکزیکی بود بسیار بامزه و صاحب مغازه هم لبنانی بود و برای آشپزباشی دنبال شوهر می‌گشت که البته با عرض شرمنده‌گی ما متاهل بودیم(هر سه ما)، در ضمن خانم سبوکی هم آنجا حاضر بود و نمی‌شد از افشین مایه گذاشت!

شب هم مهمان استاد سبوکی بودیم که در شرق ونوور نرسیده به تورنتو خانه گرفته است و هر چه می‌رفتیم نمی‌رسیدیم. یاد مرحوم علی مریخی افتادیم که از بس خانه‌اش از تهران دور بود می‌گفتیم در شمال شهر قم خانه گرفته. البته خانه‌شان بس گرم و دلنشین بود و با راهروهایی مثل فیلم "شاینینگ" کوبریک و ما همانطور دنبال جک نیکولسون همراه با تبرش می‌گشتیم.

شب هم جای شما خالی خورشت سبزی مخصوص خوردیم که دست آشپز مربوطه درد نکناد. استاد سبوکی هم شاهکارهای جدید سه‌بعدی خود را بر روی مانیتور نشان‌مان دادن و از جمله چهره سه بعدی دیجیتال خودشان را که به غایت اصلاح شده بود و عمل جراحی پلاستیک.

اندکی هم ایشان به طول دماغ ما خندید که فکر می‌کنم ناشی از تحریک شده‌گی نبودد! ما هم به شباهت بینی ایشان با طوطی که مایه مسرت گشت! از قدیم و ندیم ما دو نفر با مشاهده یکدیگر نمی‌توانسته‌ایم مثل بچه آدم ساکت بنشینیم و تا ساعت‌ها خندیده‌ایم! که تا ابد پاینده باد!

آخر شب هم متوجه شدیم که اگر به موقع به اتوبوس نرسیم، شآید چند روز دیگر به ونکوور و خانه برسیم که با عرض پوزش از صاحب‌خانه تا ایستگاه دویدیم.

تا به خانه علی هم رسیدیم، بنده بیهوش شدم و طبق معملول ساعت ۴ هم بیدار شدم!

الان هم راه بیافتم و برسم به برنامه کلاغستون!