راستش از شهر ونکوور خوشم آمد!
دیدن دوستان قدیمی، همرشتهایها، هم دانشگاهیها، همکارانم در خبرگزاری و دوستان نادیده خیلی لذتبخش بود!
بشدت خوشحالم که این وبلاگ عاملی برای آشنایی با کسانی شد که شاید هیچگاه شانس ملاقاتشان را هم پیدا نمیکردم.
الان هم احتمالا اگر هواپیمایم سقوط نکند یا بلایی سرم نیاید، آخرین مطلبم را در کافه بلنز می نویسم...
عکسهایی هم انداختم که دوستشان دارم!
شاید فرصت چندانی برای شناخت بهتر این شهر وجود نداشت، و نمیتوان به راحتی قضاوت کرد، اما میتوان درک کرد که برای سرپا ماندن باید تلاش زیادی کرد.
دیدم بزرگواری را ، دیدم صفا را حتی در لقمهای میرزاقاسمی ...
از علی و میترای عزیز هم بسیار ممنونم که چشمانم را باز کردند به شهری که برایم جدید بود. میزبانان مهربانم بودند.
خوبیها را به یاد خواهم آورد