یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, January 07, 2007
باز هم در باب شکست اصلاحات
شاید این کلیشه‌ای ترین سوال این چند ساله باشد که "چرا اصلاحات شکست خورد"و همه هم بنا به مقتضای تجربه‌ای کم یا زیاد پاسخی برایش دارند که البته درد هیچ دردمندی را دوا نخواهد کرد.

امشب به گفتگویی نه چندان دوردست با محمد‌علی ابطحی می‌اندیشیدم. به گفتگوهایی دوردست‌تر با تاج‌زاده، خاتمی، کرباسچی، آرمین، اصغرزاده، کار چند ساله با عطریان‌فر، جلسات هفتگی با مزروعی و غیره و ...

به تمام یادداشت‌هایی که به طور پراکنده از جماعت در وبلاگستان و دیگر جاها خوانده‌ام.

نمی‌توانم و نباید نیت سنجی کنم. مطمئنا در پس وجود بسیاری از همین چهره و دیگرانی که در بخش‌های مختلف حاکمیت لنگر انداخته بودند، امید به آینده هم موج می زده.

چیزی که اذیتم می‌کند این است که حس می‌کنم جماعت از جنس اصلاحات نبودند. همین. آیا از گرگ می‌توان خواست که نگاهبان گله باشد؟ گرگی که مثلا سعی کرده باشد را قالب سگ چوپان قرار گیرد و انجام وظیفه کند.

هر چه فکر می‌کنم نمی‌توانم بپذیرم گله‌بانان ما "اصلاح" شده بودند. راهبران اصلاحات حتی اگر پوستین به تن کنند و گوسفند بنمایانند، "گرگ"هایی هستند که انتظار بی‌جا نمی‌توان از آنها داشت.

نگاه اصلاحی نمی‌تواند در برابر مرگ یک بیگناه ساکت باشد. و تو را از اندیشیدن به مرگ بیگناهان بازدارد.

نگاه اصلاحی چگونه میان دستگیر شدن یک "غیر خودی" و "خودی" تبعیض آمیز برخورد می‌کند؟

نگاه اصلاحی چگونه ترور یک "خودی" را فاجعه ملی می‌نامد و مرگ نامعلوم یک "غیر‌خودی" را بعد از چند مدت فراموش؟

...

نمی‌توانم بگویم که انتظار معجزه باید داشت، ولی به گمان ناقص من هم کسانی که نقشی در سرکوب آزادی بیان بازی کرده‌اند و بدتر از آنها، نویسندگان و به اصطلاح‌روشنفکرانی هم آنهایی که توجیه‌گر ایشانند مقصرند.

وقتی جماعت بعدها به خاطر تغییر ساختار قدرت، می‌نشینند در مرکز تحقیقات استراتژیک و چون میرحسین موسوی نه گفته، چاره‌ای ندارند جز پیدا کردن چهره‌ای دیگر، که نسبت به دیگران پاک‌تر مانده است... خیال می‌کنیم آن گروه نازنین مرکز تحقیقات استراتژیک که بودند، از اول انقلاب یا در دادستانی انقلاب بودند یا در وزارت اطلاعات و بخش‌های امنیتی و سپاه و ...تاثیر"فرد" ارشد ایشان در ماجرای "لانه جاسوسی" و از طریق آن تضعیف دولت موقت و سقوط بازرگان و یاران ملایم‌ترش و جانشینی روالی که بعدها گریبان خودشان را گرفت و نهایتا به طور مستقیم یا غیر مستقیم در ایجاد فضای رعب و وحشت سال‌های ۶۰ منتهی شد، به راحتی قابل کتمان نیست. آیا می‌خواستند کار انجام شده را جبران کنند؟ آیا اصلا اعتقادی به اصلاح خرابکاری‌های گذشته داشتند؟ اصلا خرابکاری‌های گذشته را "خرابکاری" می‌دانستند یا نه؟

گمان من این است که به هیچ وجه کارهای گذشته را خطا نمی پنداشتند.

موضع‌گیری‌های جماعت را در باره انقلاب فرهنگی، پاکسازی‌ها، دستگیری‌ها، اخراج‌ها، بی‌سرپرست کردن‌ها و ... شنیده‌اید؟ آیا قابل فهم است که مثلا سران این گروه بیایند و از بتی که از آیت‌الله خمینی ساخته‌اند فاصله بگیرند و نقدی منطقی به عملکرد خود و دیگران در سال‌های پیش از شکست مجلس چهارم وارد کنند؟ آیا فکر می‌کنید اگر در مجلس چهارم شکست نمی‌خوردند می‌آمدند و با زبانی دیگر و اندکی لطیف‌تر من و توی نوعی را به بازی فراخوانند؟

بیایید واضح‌تر به ماجرا نگاه کنیم! احزاب حاکم در طول دوره ۸ ساله چه میزان نیروی جدید جذب کردند؟چند در صد نیروهای جدید که به هیچ وجه نسبتی با اعضای هیات موسس، یا آشنایی نسبی با بعضی‌ها نداشتند و یا اعتماد بعضی از قدرتمندان را با "شاگردی" جلب نکرده بودند امکان رشد یافتند؟ چند نفر از "جنس" دیگر به آن بالا بالاها راه یافتند؟ آیا کسانی که نگاه منتقدانه‌ای به نقض حقوق بشر یا روابط نامعلوم اقتصادی جماعت در وزارت نفت، سازمان گسترش، وزارت نیرو و کلیه رانت‌خواری‌ها داشتند، می‌توانستند به راحتی رشد کنند؟

نه، کسی فکر نمی‌کند که باید دنبال معصومین رفت، ولی آیا واقعا این جماعت از جنس اصلاحات بودند؟ آیا توانستند بگویند اصلاحات چیست؟ آیا واقعا اصلاحات دکانی نبود برای سرگرمی موقت ما و به قدرت رسیدن مجدد کسانی که در ۱۳۷۱ بواسطه هاشمی رفسنجانی از قدرت ساقط شده بودند؟ بازی سال ۱۳۷۸ آیا انتقام سهمگین‌تری از هاشمی و تکنوکرات‌های نزدیکش نبود؟ و بعد بازی‌های دیگر و چالش حذف گروه‌های ضعیف‌تر دوم خردادی و پاک‌سازی اینچنینی...

حالا بازی قدرت را ببینید که باز دور هاشمی جمع شده‌اند و دارند چه می‌کنند. بازی را تماشا کنید که برای ماندن و به گمان من حفظ چیزی که اوجب واجباتش می‌خوانند چه می‌کنند.

امروز وقتی مطلب مزروعی را می‌خواندم که نوشته بود:

اصلاح طلبان از دوسوی جبهه اقتدارگرایان وبرخی گروههای اصلاح طلب بشدت مورد نقد قرار می‌گرفتند"

خنده‌ام گرفت. یعنی بعضی از "ما" با خودمان درگیری داشتیم. یعنی معلوم نیست این "ما" کدام است؟ اگر فرض بگیریم که مزروعی "ما: از بوع خوبش است، "ما" دیگر از نوع منفی خواهد بود. ارزش‌ این"ما" از کجا معلوم می‌شود و چه کسی قضاوت می‌کند؟ لابد"ما"! این "ما" خوب چه تاریخچه‌ای داشته؟ و تاثیرش در گسترش خوبی‌ها چه بوده؟ آن "ما" چه بدی‌هایی کرده و چگونه همه چیز را به هم ریخته؟

آیا این نیست که به زبان ساده‌تر "ما"ی خوب، اصلاح‌طلب واقعی است و "ما"ی بد، اصلاح‌طلب مجازی و احتمالا ویرانگر و "اخ" و غیره؟

مطمئنا اگر مرحوم ایرج‌میزرا زنده بود و وبلاگ‌نویس، در باره این جماعت می‌گفت:

با این مصلحان هنوز مردم، از رونق ملک نا امیدند...