جای شما خالی الان از سر کلاس برگشتهام و يک خبر هم کار کردهام. خدا به يکی ازهمکلاسیها خير دهاد که گروهی از ما را از اين شهر به آن شهر میبرد، وگرنه سوار شدن بر قطار و بازگشت با قطار و طی مسير بينابين آدمی را اندکی "مینمايد"!
سختی کار آنجاست که بايد از وقت استفاده مناسبتری ببرم و عملا نمیتوانم برای تفريح هم که شده وقت تلف کنم!
دورهای را که داريم طی میکنيم نامش "روزنامهنگاری کانادايی برای نويسندگان تعليم گرفته در ديگر کشورها"ست. به عبارت بهتر، برای روزنامهنگارانی است که در کشورهای ديگر سابقه کار داشتهاند و از خوب يا بد روزگار به کانادا آمدهاند و برای ورود به مطبوعات کانادايی به ديوار سنگی برخورد کردهاند. البته کلاس هيچ چيز را تضمين نمیکند، ولی دورهای است که کمی با شرايط کاری اينجا بيشتر آشنا بشوی. اگر استادان بگذارند، میخواهم سر فصلها و نيز برخی جزئيات را برای خوانندهها بگذارم.
بدون ترديد برای خيلی از ما که سالهای سال است از درس و مشق دور بودهايم، گذراندن اين دوره بسيار پر مشقت است، ولی همين که میبينی يک عالمه آدم همدرد تو سر کلاس هستند، درد کار برايت کمتر میشود.
کلاس شبها برگزار میشود چون اغلب شاگردان شاغل هستند، و البته جنازههایشان سر کلاس میرسد!
به هر حال تجربه جدید ولی سختی است.