من دیوانه عطر خوبم.
شخصیت خیلی از آدمها بواسطه عطری که میزنند در ذهنم شکل میگیرد. بوی طبیعی بسیاری از آدمها را حس میکنم، و اگر ببینم کسی واقعا عطری را زده که برازندهاش هست، سعی میکنم جلوی عکسالعملم را بگیرم.
ممکن است یک عطر روی یک پوست جوابی محشر بدهد و توی دیگری نه، در هوای یک شهر یا یک محیط دیوانهات کند و در محیطی دیگر بشود عین "رایحه خوش خدمت"!
راستش دوست دارم برای کسانی که مورد علاقهام هستند "عطر" هدیه ببرم. و اگر کسی هدیه معطری برایم بیاورد که "خود جنس" باشد، حس میکنم دوست خوبی است. این احساس من است.
از کودکی هم علاقه داشتم عطرها را با هم مخلوط کنم و ترکیبهای عجیبی هم از آب در میآمدند. یادش بخیر وقتی "تاباک" را با یک استیک زیر بغل سوییسی که از پدرم کش رفت بودم مخلوط کردم و اندکی "پورانم" به آن افزودم، ترکیبی شد که چند خانم را در یک مهمانی اندکی قلقلک داد، فقط حیف که از یک پسر ۱۵-۱۶ ساله تازه بالغ میآمد، ولی خوبیاش این بود که تا دلتان بخواهد غذا تعارفم کردند.
اگر از عمویم که سالها همدیگر را میدیدیم خوشم میآمد، به خاطر رفتار متکبرانه و نظامیاش نبود، به خاطر قمپز در کردنهایش و خدمت به سدسازان سوییسی هم نبود، احتمالا به این دلیلی بود که خوب می دانست چه ادوتوالتی به او میآید و شناسنامهاش میشود!
حالا تمام اینها را داشته باشید، مثل من از صبح در تخت با درد و کوفتگی دراز کشیده باشید و نگهان بفهمید که فیلم "عطر" آمده، و در باره قاتلی است که در قرن هجدهم میزیسته، ولی تمام قتلهایش را به خاطر دستیابی به عطری مرتکب شده که واقعا اعجاز میکند.
بدتر آنکه مرد باشید با این درد پا میتوانید راحت دوچرخهسواری کنید یا نه؟
خب اگر به حماقت من باشید، حتما این کار را میکنید. چی؟ درست یک شب بعد از آن ماجرا باز هم دوچرخه سواری؟ یککاره!
فیلم، چیزی نیست که همه از آن لذت ببرند، ولی اگر واقعا عاشق عطر هستید، حتما آنرا ببینید!
راستی! دیشب یک هدیهای گرفتم اساسی! یک آزاروی نقرهای-سیاه که عاشق بوی آن شدهام!