اولا از بر و بچههای ونکوور که هنوز نتوانستهام همه عکسها را برایشان آپلود کنم عذر میخواهم.
ثانیا، میزگرد با داروش و عبدی تجربه بدی نبود، فقط سعی کردم تا حد ممکن سوالهای خودم را حذف کنم تا این دو نفر راحتتر گفتگو کنند. جالب هم اشاره کوتاهی بود که به بعضی کامنتگذاران کرده بودم که یکی از ایشان موسوم به علیرضا از بن، احساس کرده بود به او توهین شده. چندی پیش هم در بحث با دوستی که حس میکرد مورد توهین واقع شده به این نتیجه رسیدم که ما وقتی در بعضی شرایط ظرفیت هیچ چیزی را نداریم، خیلی سریع هر چیزی را توهین فرض میکنیم، و آنوقت از قوه قضاییه طلبکار میشویم که چرا اینقدر زیادی حساس است!
ثالثا، حس کردهام بعضی دوستان وقتی نسبت به آدم موضع دارند، اساس را بر تقابل میگذارند بدون آنکه بدانند چرا. یاد گرفتهام ایشان را نبینم! و فقط بعضی از رفقا لطف میکنند لینکی میفرستند، وگرنه اصلا حوصله و وقت برای تلف شدن موجود نیست.
رابعا، به نحو مسخرهای از سیبیل مزخرف جدیدم خوشم میآید، و اندکی مشنگانه است! خسته شدم از قیافه جدی!
خامسا، مگر من مرض دارم اعداد را عربی مینویسم؟
ششم، میدانم تولد یکی از دوستان نزدیکم است، ولی چه کسی؟ آنرا یادم نمیآید!
هفتم، پدر و مادرم دیروز زنگ زدند و طفلیها نگران تصادف گل پسر شده بودند، اندکی عقده خود لوس کردن بینیام رفع شد. اوفیش!
هشتم، بیخیال! خوابم میآید!