این کمر درد ما هم عجب دردسری درست کرد برای ما...دیشب یک باران یخی و برف و بورانی میآمد که نگو. با ترس و لرز راهی سرکار شدم و قطار هم تاخیر داشت. صبح که خواستم برگردم خانه شنیدم که برق خیلی از مناطق رفته، در نتیجه کل برنامه یک ساعت تورنتو رادیو زمانه را از همان نزدیک محل کارم آپلود کردم که برسد به دست بروبکس آمستردام.
بعدش رسیدم خانه، همراه مادربزرگ اینا برگشتیم تورنتو خانه سابق را از وجود ملوث خودم پاک کنم، که البته به خاطر دیرکرد حمل کنندگان محترم، مجبور شدیم زود برگردیم ولایت اوکویل چون آسانسور مجتمعها را موقع اسباب کشی رزرو میکنند و داشتم وقت را از دست میدادم، خدا کند کارگر پاکیزهگر! جا ماندههای ما را به زبالهدانی تاریخ بسپارد.
بعد که رسیدیم خانه جدید با مادربزرگ اینا رفتیم ناهار بخوریم. آی چسبید!ٓ
دیروز هم یک دانشجوی آمریکایی که زمانی میخواست فیلم مستندی راجعبه یک کاریکاتوریست خل مشنگ بسازد تماس گرفته که دارد میآید کانادا. یا ابالفضل!
الان دارم از خواب ذله میشوم. خوشبختانه تلویزیون هم ندارم که مزاحم خوابم شود! لالا لای لای لالای....ای خرس گنده....
Labels: پراکنده