وای که یادم میآید به دبیرستان رازی سابق شیراز، با آن معلمهای باحال و بعضا سختگیر!
هیچ سالی بدتر از کلاس سوم دبیرستان نبود!
هوای ابری و سرد شیراز، اعصاب خراب بابت نمرههای گند ثلث دوم که حالا باید جبرانش میکردی، و ...طرح مزخرف "کاد"!
حال مثلا روز بعدش امتحان داشتم و در اتاق عمل شاهد سوراخ سوراخ شدن ساق پای یک بدبخت بودم. وای که این خاطرات اتاق عمل ارتوپدی عجب چیز مزخرفی از آب در میآید.
حالا بیست سال گذشته ولی هنوز صدای آقای جذبی، دبیر تهرانی جبر در گوشم است با آن لهجه با مزهاش...سوال سوم رو با رسم شکل جواب بدین وا...
دبیر فیزیک، آقای حداد که شلوارش را تا گردنش بالا میکشید. دبیر شیمی که محشر بود و من هر کاری میکردم نمرهام خوب نمیشد!
دبیر دینی! واویلا! با آن سادگی روستای سعی میکرد وجود همکلاسی بهاییمان را تحمل کند ولی گاهی کار به بحث کشیده میشد...خودوم وتون گفتمه...ترجمه: خودم بهتون گفتم...این قدر سر کارش میگذاشتیم که حد ندارد.
دبیر زبانمان باحال بود. آقای رافت خوزستانی، مرا پای تخته آورد و گفت یک جمله معروف شکسپیر را بنویس؛ من هم نوشتم:
To do or not to do...Not a question at all!
شانس آوردم که از کلاس بیرونم نیانداخت.
یاد لاتبازیها هم بخیر...ناظم مدرسه آدمی دوست داشتنی بود به نام غیبی، که همه مثل سگ از او حساب می بردند. به او میگفتیم گشت غیبالله! یک معاون هم بود که به نام مکوندی که عجیب به فرزندان طلاق و مادران تنها اظهار علاقه میکرد و جوک ما شده بود، تصادفا اگر یک دکمه پیراهنش اضافه باز شده بود، میدانستی خانمی مجرد در دفتر دبیرستان بوده! بعدها نام خانوادگیاش را عوض کرد! یکی دیگر هم بود که قیافهاش عین بری گیب، از گروه بیجیز بود! حسنعلیپور...خیلی باحال بود.
راستی یادم آمد چرا نمرههایم به گند کشیده شده بود، اول عاشق شده بودم، دوم مسوول گروه تاتر دبیرستان بودم و کارگردان و نویسنده و همه مزخرفات دیگر! در جشنواره ۲۲ بهمن کلی به خیال خودمان گل کاشتیم، نمایش نامه را بر اساس یکی از بچههای گروه تاتر مدرسه نوشتم، که حاضر به بازی نشد! بعدا خودم بازیگر نقش اصلی شدم! وای! آن موقعها طرفدار تیم یوونتوس بودم، و پیراهن اصلش را هم خالهام از ایتالیا فرستاده و برایم عزیز بود، عین گور خر شده بودم روی سن! آن سال باید ثابت میکردم که میتوانم یک کار گروهی را به انجام برسانم و با تمام مزخرف بودن کارمان، انجام شد. یاد بچههای همکلاسی مثل بابک ممتحن، مهدی معرفت و غیره بخیر!
دفترداران مدرسه باحال بودند، بعدها فهمیدم یکی از آنها نمرهها را دستکاری مىٰکرد تا ثلث سوم تجدیدی نشویم! خدا خیرش دهاد!
بابای مدرسه هم موجود جالبی بود، یک بار در باره بچههای دبیرستان که ظاهرا هوادار مجاهدین بودند و کسی آنها را لو داده بود و بعدها اعدام شده بودند چیزی برایم گفت. خیلی تلخ بود.
بگذریم. اسفند ماه مزخرفی است! اگر نبود تعداد روزهایش را کم نمیکردند که!
Labels: پراکنده