بنده و حضرت دکتر علیرضا نامور حقیقی شیرازی. این حقیقی عمرا باورش می شد روزی روزگاری همکلاسی آدم شروری مثل من بشود، ولی دست روزگار چنان زد پس کلهاش که نگو. جای رفیق مشترکمان، احمد زیدآبادی هم خالی!
دیشب استاد ما هوس کرد عکاسی کند، و در ضمن خواست کچل شدن تدریجی مرا هم به نمایش بگذارد.
خلاصه از میان ۱۰ تا عکسی که انداخت، این یکی قابل تحملتر بود، چون همه محو بودند.
من دارم از کله در حال کچل شدنم یک مجموعه عکس تهیه میکنم برای روز مبادا!
Labels: پراکنده