امروز صبح رفتم دوچرخهسواری. درست موقع طلوع. قبلش آهنگهای الن پارسونز را روی یوتیوب پیدا کرده بودم و کوک کوک بودم. یادش بخیر. پسر عمهای دارم که عاشق پینک فلوید بود و الن پاسونز...من به خاطر نفرتی که از صدای بلند داشتم، نسبت به بعضی کارهای پینک فلوید حساسیت پیدا کرده بودم. بعدا که خودم در تنهایی نشستم گوش دادم، عشق کردم. ولی کارهای آلن پارسونز عجیب به دلم مینشست.
موقع دوچرخهسواری همهاش آهنگهای آن سالها را در گوشم میشنیدم.
موقع طلوع آفتاب نمیدانید چه لذتی داشت...کنار دریاچه...
بعدش آمدم خانه و طبق معمول یکشنبهها، حمله به لباسهای چرک...بعدش ور رفتن با این کامپیوتر صاحب مرده و ...تازه بعد از کلی وقت گرفتم این "راوتر" لعنتی وایرلس را راه انداختم.
الان بعد از خواب نیمروزی بیدار شدهام، بروم ناهاری چاق کنم، که البته منظور خوردن ناهار بیرون از خانه است...چلوکبابی، جوجهکبابی، البته نه! دیروز مهمان آقا مرتضی بودیم و دوز کباب و میرزا قاسمی تامین شد. جای شما خالی!
الان هم میخواهم بروم دنبال چند آهنگ قدیمی که نتوانستهام آنلاین پیدایشان کنم.
Labels: پراکنده