مسعود بهنود در باب مقايسه برخورد منطقی دولت انگلستان با انتقاداتی که از آن میشود، و دولت فخيمه ما به نکته بامزهای اشاره کرده است. دولتهای که به آزادی رسانهها اهميت میدهند، حتی سختترين مخالفتها را هم تحمل میکنند. نکته جالبتر اينکه وقتی آمريکا يا انگليس به عراق حمله میکنند، و بعضی از کاريکاتوريستها و نويسندگان کار دولتهای خود را اشتباه میخوانند و بشدت انتقاد میکنند، هيچ کس حتی دستگاههای امنيتی کوچکترين تماسی با ايشان نمی گيرد و اگر هم به سردبير یا ناشر چيزی بگويند، در حد اظهار نظر است، نه امرو نهی.
برعکسش، در کشور ما و جوامع مشابه. اگر کسی عملکرد دستگاههای دولتی را خطا بداند، و آنرا در تضاد با منافع ملی ايران معرفی کند، بر پايه تحليل جماعت امنيتي، دشمن ملک است و مردم.
به عنوان مثال، نهضت آزادی که منتقد ادامه جنگ و سياستهای جنگ طلبانه گروههای تندرو بود، در سالهای ۶۰ حتی ستون پنجم دشمن هم ناميده شد. آزادی بيان ارزشش به اين است که اگر کاری را اشتباه میداني، بدون آنکه آنکه انگی بچسباني، حرفت را بزنی.
مطلب بهنود از اين نظر برايم جالب بود که مقايسهای کرده بود ميان دو فرهنگ متفاوت. نگاه بدون رحم که هر نقدی را دشمنانه میداند و در خدمت دشمن، و نگاه جامعتر و قدرتمندانه و صبورتر که نقد را تحمل کرده و خواهد کرد.
به عنوان مثال، ورود آمريکا به ماجرای جنگ ويتنام، خطاهای طولانی سياستمداران آمريکايی و ضررهايی که به حيثيت آمريکا وارد کردند در بسياری از کاريکاتورهای آن دوران قابل مشاهده است.
حتی موجوداتی مثل
مککارتی که کارشان عملا در خدمت از ميان رفتن آزادیهای فردی بود نمیتوانستند به راحتی هر چه دلشان می خواهد بگويند، چرا که آزادیهای فردی و آزادی بيان چارچوب تعريف شدهتری داشت. سالها گذشت تا خيلیها بفهمند پروندهسازیهای مککارتی و دوستان اساسش چه بود و چه هدفی را دنبال میکرد.
در ايران اما مککارتیها فراوانند. سالها بعد خواهی فهميد منابع و منافع احتمالا سیاسی و اقتصادیشان چيست و هدفشان از توسعه فرهنگ حذفی کدام است. ايجاد فضای رعب در داخل به حدی اثر کرده که انتقاد از خطاهای استراتژيک احمدینژاد و شرکا در ماجرای اخير اگر هم به فکر کسی برسد، از قلمش تراوش نخواهد کرد. سالهای ۶۰ همين خطا را کرديم. گلآقا فضا را تکان داد. استبداد فرهنگی آن سالها باعث شده بود که حتی کاريکاتوريستها جرات نکنند يک وزير ساده را هم زير سوال ببرند. آنقدر آن سالها کشيدن کاريکاتور وزرای در پيتی مثل کمالی که وزير کار کم سواد کابينه بود، مشکل ايجاد میکرد که کسی چون صابری با آن نفوذش میتوانست سد را بشکند.
به نظر من صابری درست میگفت. بیان انتقاد هرچند غلط هم میتواند منافع ملی را تامين کند. شايد ما نظری را غلط بپنداريم، ولی در واقع درست هم باشد.
به عقیده من، کسانی که اشاعه دهنده تفکر تک کلامیاند و مخالف را دشمن میخوانند، دشمنان واقعی اين مرز و بوم هستند و مطمئنا بازشدن پروندههای متعدد ايشان در آينده نه چندان دور نشان خواهد داد که پشت هر کلامشان چه منفعت زودگذری خوابيده.
چند هفتهای است دارم روی گزارشی کار میکنم در باره نقش کسانی که خواسته يا ناخواسته در خدمت دستگاههای امنيتی کشورهای جهان سوم بودهاند و مقايسهای با بعضی از خبرنگاران آمريکای شمالی که با منابع اطلاعات "همخوابه" شدهاند. به عبارتي، به جای کار خبري، آنچنان در خدمت امنيتیها بودهاند که يادشان رفته کار روزنامهنگاریشان را بکنند. در ايران که نمونههای فراوانی داشتيم و داريم. از روزنامهنگاران حوزههای سياسی و اجتماعی که رابطهشان با قدرت آنها را تا حد خبرچين کاهش داده بود. جالبتر آنکه بسياری از نوشتههای اين جماعت به سفارش قدرت نوشته میشد نه ايده خودشان. و جذابتر هم نقاط ضعفی بود که قدرت از آنها داشت و باعث میشد موقتا به خاتر حلای که پخش میکردند، پروندهای برای آنها تشکيل نشود، ولی به مجرد پررو بازي، می ديدی که طرف زير چشمش اندکی آبی شده...
در آمريکای شمالی هم چنين است. هستند روزنامهنگارانی که از قدرت و دولت به بهانههای مختلف پولهای کلان میگيرند، و تصادفا وقتی کاری کنترل نشده میکنند، لو میروند. آنانی که لو نرفتهاند احتمالا هنوز دارند نقش خود را خوب بازی میکنند. ولی اگر خیال می کنید مککارتی و مککارتیسم به انحا مختلف از میان رفته، در اشتباهید.
فعلا دارم روی نمونههای آفریقایی کار میکنم. رسانههای اریتره و مشر و زیمبابوه. در مورد ایران و پاکستان و ترکیه و اسرائیل هم نمونههای خوبی جمع شده. در آمریکا و کانادا هم چند تایی هستند که نباید از آنها به راحتی گذشت.