آی دهنم صاف شد از هر چی درسه!
امشب امتحان ادبيات کانادايیداشتيم. وای!!!!!
دیشب ۱۱ تا خبر کار کردم، به اضافه دو تا اصلاح. جانم در رفت. وسط خبرهای کانادایی هم سری به اخبار ایران میزدم و نت بر میداشتم.
پسر عجب خر تو خری شده!
صبح که رسیدم خونه، دیدم استاد روزنامهنگاری آزاد( Freelance Journalism) مقاله ام را برای اصلاح برگردانده و باید دو سه تا تغییر جزیی بدهم. سریع این کار را کردم و رفتم که به کار رادیو زمانهام برسم. وسطهایش بودم که تلفن زنگ زد. ضبط زمانه هم که تمام شد یک گپ با مزه با یکی از همکاران آمستردام زدم در باره موضوعی که فردا پس فردا میخواهند پوشش دهند. القصه، دم ظهر خوابیدم.
ساعت ۴ بیدار شدم، و دلم هم نمیخواست از جایم تکان بخورم، آنقدر هم تنبل بودم که سکنر را آوردم در اتاق که هر وقت کارتون روز را کشیدم، همانجا خوابیدنکی سکن کنم و بیاورم روی کامپیوتر تا رنگش کنم...این سردرد لعنتی عملا سه هفته از عمر مبارکش دارد میگذرد و خیال رفتن ندارد. دکترم هم گفته تا حد ممکن قرص نخورم و تمرین تنفس کنم و مدیتیشن. آخر وقتی امتحان داری و کار روی سرت ریخته مگر میشود تمرکز کنی؟
تا ساعت ۶ و نيم داشتم کار روزآنلاين رو انجام می دادم، بعدش طبق معمول يادم اومد که "اساينمنت" يا همون مشق نمره دار، همون تکليف رو اصلاح نکردم که ببرم تحويل استاد بدم. حالا هر چی میگردم، پيداش نمی کنم. يادم اومد که گذاشتمش توی فلش درايو، کار که اصلاح شد و پرينت رو هم که گرفتم، شد ۶ و ۵۰ دقيقه. ساعت هفت هم امتحان داشتم.
تصميم گرفتم با دوچرخه خودمو برسونم، صندلی دوچرخه تنظیم نبود و با آچار افتادم به جونش. بعد هم خسته و کوفته، نای بالا اومدن از سربالايی رو نداشتم، مجبور شدم یک تیکه از راه رو پیاده طی کنم.
با هر جون کندنی بود خودمو توی باد شديد رسوندم به محل امتحان، و ديدم که بچهها مشغول هستند. دوتا سوال داده بود، بايد انسايی برای هر کدوم می نوشتيم. و وای به حال کسی که اون کتابهايی رو که معرفی کرده بود، نخونده بود!
اشکم در اومد.در بهترين حالت تنها تونسته بودم سه تا از اون کتابها رو بخونم. اون مقالههايی رو که گفته بود بخونم، هر کاری میکردم يادم نمیاومد چيزی ازشون که بيارم توی مطلب. حالا تمام اينها به کنار، آخر امتحان که میخواستيم تمرکز کنيم و خالیبندیها را اصلاح، دو تا از پيرمردهای کلاس دعوایشان شد. يکی از آنها، از جنس موجوداتی است که عملا طرد شده. پيرمرد از آن عرقخورهای حرفهای است و اکثرا شنگول و منگول است. نمیدانم آيا بايد افسر راهنمايی و رانندگی بياوريم سرکلاس تا ببيند اين بابا میتواند سرکلاس باشد يا نه؟
اعصاب بچهها از دست مردک عملا خرد شده بود، چون با خيال راحت طردش کردهام، محل سگش هم نگذاشتم، ولی چون مزاحم کلاس است، ترتيبش را خواهم داد.
Labels: غرغر