ترس بچه كه بودم از بوقلمون مي ترسيدم! بزرگتر كه شدم فهميدم "بوقلمون كه ترس نداره"، آنوقت از سگ كه واقعا ترس داشت ترسيدم. در مدرسه هم ناظمي داشتيم كه اخلاقش خيلي سگ بود، از او هم مي ترسيدم. از معلم ها كلهم اجمعين مي ترسيدم...
دیشب تولد یکی از همکاران دفتر بود، به اتفاق چند نفر به کافه ای در یکی از پاساژهای جردن رفتیم، مشغول خوردن کیک و نوشیدن قهوه بودیم که خبر رسید ماموران برای کنترل پاساژ آمده اند، خییییییییییییییییلی ترسیدم...
Labels: توکا
Nikahang Kowsar خانه Email