طرح دیروز از معدود طرحهایی بود که قبل از کشیدن با آن حال کردم. برای یک خواننده و بیننده معمولا این سوال پیش میآید که ممکن است یک طرح کارتونی، چگونه به ذهن ناقص یکی مثل من برسد و آنرا پیاده کند.
من هم مثل هر آدم ضعیفالعقل دیگری هر از گاهی افکار خوب و بد به کلمهام حملهور میشود، البته خودم دعوتنامه میفرستم!
ماجرای سخت برای من که از تحریریه و محیط دورم این است که معمولا در تحریریه، به همه چیز احاطه داری، و وقتی کارت را نشان همکاران میدهی، هر کسی نکتهای اضافه میکند و کارت به جریان کلی روزنامه نزدیکتر میشود. بهترین محک برای کار من همکارانم بودند که طرح اولیه را نشانشان میدادم و واکنشهای آنان را به عنوان واکنشهای متوسط جامعه، ارزیابی میکردم.
الان کار در تنهایی یک کمی سخت تر است. گاهی وقتها یادت میرود فکر کنی خواننده چه احساسی خواهد داشت، و بعضی وقتها فراموش میکنی که خودت هم مخاطب کار خودت هستی!
برای کشیدن یک طرح کارتونی، باید "کرم" آنرا داشته باشی. دیروز آن "کرم" دیرین اندکی بیدار شده بود!
کشف دیگری که اخیرا کردهام این است که بسیاری از ما ایرانیها در غربت، اسیر منفیبافی و بخش منفی شخصیت خودمان میشویم. همین مساله با زمانیکه باید از شاخصههای مثبت و شاد وجودمان بهره ببریم، ما را دچار تضادی عمیق میکند.
نتیجه اخلاقی اینکه باید به خودم بگویم و گوشزد کنم که موقع کشیدن یک کارتون گیرندههای مثبتم را بهتر است روشن کنم! مساله بعدی اینکه کشیدن کارتون روزانه با خلق کار ماندنی متفاوت است. انگار با هم نسبت عکس دارند، ولی برای دستیابی به قطعهای موسیقیایی خوب یا قابل قبول، باید همیشه ساز بزنی، یک لحظه است که آن وسط مسطها باید شکارش کنی.
Labels: پراکنده