این یادداشت را پریروز نوشته بودم ولی عامدانه پاکش کردم، و امروز دوباره نوشتمش.
ماجرا ساده است. یکی از درسهای اخلاق و قوانین روزنامهنگاری، مساله عدم "
تلاقی منافع" است.
ماجرا ظاهرا ساده مینماید، ولی قرار است گروهی از همکلاسیها روی آن متمرکز شوند.
با همکاری روی این موضوع بحث میکردم. آنقدر برای ما ایرانیها پیچیدی و غیر قابل فهم است که حد ندارد! به عنوان مثال، اگر ما با کسی رابطه مالی داریم، بهتر است اگر او قرار است سوژه خبرمان باشد، کار را به دیگری بسپاریم!
اگر ما در باره ماجرایی صاحب موضع باشیم، نمیتوانیم بدون موضعگیری در بارهاش قضاوت کنیم، هر چند ادای روشنفکر بودن را دربیاوریم.
داشتم مطلبی که قوچانی در باب هاشمی نوشته را میخواندم. خندهام گرفت. از دید هاشمیچیها و بعضیها، شاید توهین آمیز به نظر آمده باشد، ولی از دید من یکی از متلمقانهترین نوشتههایی بود که از محمد خوانده بودم. همانطور که او هاشمی را به عنوان یک ضد قهرمان به زبان بیزبانی ستوده بود. حس کردم محتوا همان است، اما با فرمی دیگر بیان شده. شک ندارم که دفاع عطریان و الباقی هم فقط به خاطر سو تفاهم ایجاد شده است. محمد هاشمی، آنقدر خنگول است که نمیفهمد قوچانی چه کرده.
از نگاه روزنامهنگاری نوین، که حتی در این طرف دنیا هم درست جا نیافتاده، ۹ اصل پایه وجود دارد که جانشین اصول قدیمیتر شده است. ماجرا چندان پیچیده نیست. وقتی در جایی میگوید نباید وامگیر کسی باشی که داری خبرش را پوشش میدهی، نه در گذشته و نه در حال، خواهی فهمید کجای کار میلنگد.
من نمیتوانم درک کنم که آیا اگر من نوعی نانخور کارگزاران باشم، خواهم توانست با صحت تمام، خوانندهام را فریب ندهم و فقط به او اطلاعات لازم را برای تصمیمگیری در اختیارش بگذارم؟
آیا من میتوانم عضو حزب اعتماد ملی باشم و خوانندهام را با واقعیت حزبم آگاه کنم؟
مثلا روزنامهنگار باشم و در سایت حزب سازمان مجاهدین کار کنم یا مشارکت...
...
ماجرا به اینجا ختم نمیشود. در ساختار معیوب گزینشی مسابقات و یا قضاوت و بررسی، وقتی کسی نسبت به تو از قبل موضعی داشته باشد، نمیتواند کارت را داوری کند، هر قدر هم که خیال کنی طرف عادل است. عیب از دو مساله نشات میگیرد. یک از سازوکاری که او را به داوری بر میگزیند، و دوم از خودش که پذیرفته! به نظر من، اگر مدعی غلط و عبث بودن "تداخل منافع" باشی، و بعد داوری مجموعه ای را بپذیری که له یا علیه آن عمل کردهای یا سخن گفتهای و این ماجرا اظهرمن الشمس باشد، طبیعتا ادعاهای دیگرت هم مردود خواهد بود. جالب آنکه نمیدانی این مساله به پروندهات خواهد چسبید و نمیتوانی از زیرش در بروی. هم اینکه ماجرا را پذیرفتهای و هم از خودت سندی گذاشتهای که ثبت شده.
همشیه برایم سوال بود که چرا در مسابقات رسانهای معتبر، داورها ممکن است کارشان چیز دیگری باشد! مثلا در پولیتزر، استاد دانشگاه و سردبیر و ...داور ماجرا میشوند. سردبیری که هیچ ربطی به شرکت کننده در مسابقه ندارد. در بارهاش هم قضاوتی نکرده و ...حالا مقایسهاش کن با جشنواره مطبوعات ایران. به نکته عجیبی بر نمیخورید؟
سال ۸۲، در جلسات انجمن صنفی به این نتیجه رسیدم که حد اقل در حوزه کاریکاتور، باز اوضاع خراب خواهد بود. از کسانی که برنده شده بودند، مثل توکا و مانا و بزرگمهر، دعوت کردم که اگر قرار است داور باشند، در مسابقه شرکت نکنند. خودم هم کنار کشیده بودم. البته بعدا با ارشاد درگیری پیش آمد و آنها هم نتیجه عجیب و غریبی رقم زدند. اما وقتی داورهای مقدماتی، به هر نحو یا خودشان صاحب منافع میتوانند باشند و یا نسبت به شرکت کنندگان احساس رقابت میکنند، آیا نتیجه یک جایش مشکل نخواهد داشت؟ معتقدم در سالهای قبلش که خود ماها جزو بازی بودیم، کار یک جایش میلنگید.
یادم میآید در مسابقه سال ۷۹ ماجرا جور دیگری شد، معاون وقت ارشاد، شعبان شهیدی به انجمن فشار میآورد تا چند نفری را از فهرست برندگان خارج کنند. به من هم زنگ زدند، البته دوستی از ارشاد و خبر داد که امیدی نداشته باشم. وقتی رسیدم تالار وحدت، فهمیدم ماجرا چیست. شاید کریم ارغندهپور یادش نباشد آن روز به من چه خبری داد...
به عبارتی، داوری در تعریف ایرانی، تا حد زیادی تابع منفعت افراد است، نه واقعیت.
نظارت و بازرسی هم وقتی منافع مشترکی در گذشته مورد بحث بوده باشد، خواه ناخواه رو به حرام شدن پیش خواهد رفت. پیدا کردن کسی که از سر آگاهی، بتواند قدم روی نفسش بگذارد و کنار بکشد وقتی متهم باشد به رقابت یا رفاقت، کار سختی است. نیست؟
Labels: Conflict