کلاس رفتن در روزهای عادی هفته امری طبیعی است، اما...شنبهها اشک آدم در میآید!
امروز بعد از ده روز دوچرخه "نه"سواری، گفتم با دوچرخه بروم...یخ زدم! اینقدر سرد بود که نگو. امروز هم مثلا میخواستم جینگوله مستانه ورزشکاری بروم، با تیشرت و شلوارک. منجمد شدم.
بعد از ۶ ساعت کلاس هم برگشتم خانه که کاریکاتور روزآنلاین را بکشم. خبرها را که چک کردم دیدم جانمی! یک موضوع غیر احمدینژادی! راستش از کشیدنش خسته شدهام. باعث شده کارم افت بکند. آخر هر موضوعی را به او بچسبانی کاریکاتور میشود. می رود بازدید از فلان جا، کمربند دان ۸ تکواندو میگیرد. میرود اردوی تیم وزنهبرداری، یک ماجراست، میرود استان فارس، مردم دو شهرستان مجاور را به جان هم میاندازد....
فعلا روزه کاریکاتور احمدینژاد میخواهم بگیرم. ایرادی دارد؟
خلاصه، معاون استاندار زنجان، روزنامهنگارها را با حیوانات موذی مقایسه کرده! موضوع از آین بهتر؟
بعد هم با آقا مرتضی و طاهره خانم رفتیم برلینگتن در غرب اینجا، خرید وسایل.
الان کباب خورده، با دلی پربار، دراز کشیدهام و به ریش خودم میخندم با این شکم گندهام! به خاطر فشار وحشتناک کاری دو سه هفته اخیر هم مرخصی گرفتهام تا کمی حالم سر جایش بیاید.
راستی، بگویم این ترم چه درسهایی داریم: "ادیتور کانادایی"، "حقوق رسانهای"، گلوبالیزیشن"، "ادبیات جهانی و پست کلنیالیسم"، "فنون کامپیوتری در خدمت رسانه" و"فنون نوشتاری پیشرفته". به عبارت دیگر، عمرا این ترم نمره بیاورم. تعطیلی معطیلی هم کشک! تابستانمان به ... رفت!
Labels: پراکنده