برای کسانی که سالهاست دنبال تحول در ایران هستند، هر اتفاق کوچکی که فراتر از انتظار عامه باشد، تبدیل به کانون زلزلهای کوچک میشود.
ما در مملکتی زندگی کردهایم که در دهه شصت، همین چپهای اصلاحطلب، حکم پاکسازی اساتید و کارشناسان را به خاطر حضور در فلان مهمانی دوران شاه، یا پوشیدن آستین کوتاه و جین و ... امضا کرده اند. هزاران انسان را از هستی ساقط کردهاند و ...
وقتی مثلا معین دو سال پیش حرف از مقاومت در برابر حکم حکومتی زد و بعد از دریافت حکم، در برابرش چنان رفتار کرد که عملا بازنده انتخابات شد، میشد فهمید که چیز زیادی عوض نشده.
الان وقتی خاتمی راست راست با خانمها دست میدهد و میتواند محکم بایستد و بگوید خوب کاری کرده، قصد مهم است و ... و آنوقت اطرافیانش وخودش هزار و یک حرف ناسنجیده میزنند، آدم میماند به کدام سخن این جماعت اعتماد کند؟
مساله ساده است. شترسواری دولا دولا در عالم سیاست، تا به این حد نمیشود. مثالها در باره ادعاهای این گروه فراوان است. تهدیدهایی که اگر چنین نشود، چنان میکنیم، در رسانه عمومی میگوییم چه کسانی مقاومت میکنند و حقوق ملت را ضایع میکنند و ...
انتظار مامثلا از کسانی نیست که از اول انقلاب سر حرف خودشان ماندهاند. نرود میخ آهنی در سنگ. حرف بر سر کسانی است که مدعی تغییر و تحول هستند ولی بقیه باید هزینه کارهای ایشان را بپردازند و خوششان هم نمیآید گذشته را به رخشان بکشانی تا مجبور شوند به یاد بیاورند که بدهکارند به مردم.
مساله سر پاسخگویی است. همین.
وقتی فردی مثل سازگارا شروع میکنند به دموکرات بازی، فراموش میکند که در آن سالها که در راس قدرت بود و سپاه و سازمان گسترش و ...اوضاع چگونه بوده، یا دکتر معین یادش رفته چه بلایی به روزگار اساتید دانشگاه شیراز آورده، یا فلانی و بهمانی و بهمدانی..
دست دادن خاتمی اگر پایش میایستاد، تحول بزرگی بود. کارش هیچ عیبی نداشت. وای به روزگار یک رئیس جمهوری سابق که از یک فاطمه رجبی بترسد! یعنی کارمان به جایی رسیده که فرد قدرتمند کشورمان در سالهای ۷۶ تا ۸۴ از یک خانم رجبی اینقدر حساب میبرد؟
گمانم پشت این بهانهها قایم نشویم. اگر خاتمی را میخواهیم به عنوان سرسلسله اصلاحات، قویاش را بخواهیم نه ترسویی که با یک پخ به هزار توجیه متوسل شود.
Labels: ماستمالیزاسیون