در آستانه یکسالگی زمانهشايد يک سال پيش آنقدر از دعوا استقبال می کردم که حد ندارد و انگار مبارز میطلبيدم و میخواستم حریفان را به زمين گرم بکوبم.
امروز اما واقعيت زندگی به من آموخته که وقتی با طرفی درگير میشوی و از ادبيات خود او بهره میجويي، ناخودآگاه قالب او بر تو غالب میشود.
گرچه نقدهايی که بر تو وارد میشود می توانند به طرز نگاشتن و نگاه تو به اطرافات کمک کنند، اما وقتی میخواهی وارد بازی پاسخگويی "بزن بزنی" شوي، به دامان توجيه میافتی و يادت میرود که هدف چيز ديگری بوده است.
در هفت ماه گذشته که درس حاکم بر زندگیام شده، خوشبختانه مجبور شدهام چند تا کتاب هم بخوانم که به کار رسانه مربوط بوده و تا حدی سعی کردهام مروری بر کارهای سابقم بکنم و ببينم چه جاهايی را زيادی زدهام به جاده خاکی؟
وبلاگنويسی بدیهای خودش را داشته و خوبیهای خودش را. دوستان جديدی يافتهام و دشمنان عجيبی. خودکرده را تدبير نيست. با اين همه اگر هم از کسی خوشم هم نيايد، ولی دشمن کسی نيستم. دشمنی تو را تا حد "ياگو"ی داستان "اتلو" پايين میآورد و حقيرت میکند. امشب با دوستي، ذکر خير يکی دو تا از اين "ياگو"ها بود که به قيمت ضربه زدن، آنقدر سم پاشيدهاند که خودشان هم مسموم شدهاند. چون میدانم اين "ياگو"ها آدمهای خوبی هستند و فقط به دلايلی دچار سو تفاهم شدهاند، آرزو میکنم پرده سياه تنفر و توهم را از خود دور کنند و واقعيت را بنگرند.
دعواهای وبلاگی را بيخود میدانم. ذات ما ايرانیها تمايل زيادی به درگيری داخلی و ايجاد رقابت منفی دارد. اگر ما خارجنشينها نتوانيم همديگر را تحمل کنيم و ادعای دموکرات بودن داريم، اما میخواهيم يکديگر را حذف کنيم، عملا همان لجن گنديده مردابی هستيم که منتقدش بودهايم.
دوستانم معمولا لينکهای موافق و مخالف را برايم میفرستند. گاهی تصميم میگيرم جواب بدهم ولی میبينم در نهایت ماجرا فقط به دعوا برای اثبات حقانيت و نشان دادن بیسوادی يا بیتخصصی طرفين منتهی خواهد شد. بازی بیمزهای که فقط آدمها را از هم دلخور کرده، میکند و خواهد کرد. اگر هدف نويسنده نقد مطلب یا دیدگاه من بوده، که از او متشکرم و میخوانمش، اگر هم قصدی ديگر دارد، خب من از اين بازی کنار کشيدهام و پاسخی نخواهم داد.
فضای مجازی وبلاگ، خیلی از ما را به ورطه مجازی دیگری کشاند که از واقعیتها به دور افتادیم، اما موجب شد با واقعیتهای وجودی خودمان آشناتر شویم. من با موجود مخرب و خطرناکی آشنا شدم که در حقیقت "خودم" بودم. تصمیم گرفتم تا حدی که امکان داشت، از آن فضا خارج شوم. از دوستانی مثل سینا مطلبی و فرناز قاضیزاده که در بیداریام نقش داشتند، ممنونم.
از خواندن بعضی از وبلاگها بیشتر لذت میبرم، و حس میکنم نویسندههای این وبلاگها عقدهای ندارند. کوتاهبین نیستند و با کسی خردهحسابی هم ندارند. هر بار چیز میخوانم، احتمالا چیزی هم میآموزم.
رادیو زمانه هم که پارسال همین روزها راه افتاد، میخواست رسانهای "پادکستی" برای وبلاگستان فارسی باشد. نه فضایی با ظاهری حرفهای و شبیه رادیوهای دیگر. دوست داشتهام به همان فضای و تفکر اولیه زمانه وفادار بمانم، تلاش "یاگو"ها را نادیده بگیرم و به دور از تفکر پیشین حالگیری وبلاگی، آرام آرام به سمتی بروم که مطلوب من بوده است.
ما آدمهای ناقص نمی توانیم به کمال مطلوب نزدیک بشویم، ولی میتوانیم بهتر شویم و به هم کمک کنیم تا فضای بهتر و مناسبتری برای هم ایجاد کنیم.
Labels: یکسالگی زمانه