الان مطلب داور را میخواندم، اندکی قلقلک شدم که سياسی بنويسم، ديدم حالش نيست!
تصمیم گرفتن به جای پرداختنم به این موضوع، حال خودمو بگیرم! اگه میخوام وضع جامعه ام بهتر بشه، آیا باید اول سراغ بقیه برم یا خودم؟
خیلی رک و پوستکنده بگم: من نوعی اگه به بچه خودم دروغ بگم، و انتظار داشته باشم اون آدم سالم و راستگویی از آب در بیاد، باید برم کشکمو بسابم. من اگه با خودم رو راست نباشم و دائم بخوام سر خودمو شیره بمالم. من اگه سر حرف خودم وای نسم، چه انتظاری از بقیه باید داشته باشم؟
من روزنامهنگار ارواح شکمم یک قواعدی هست که باید به بهشون پایبند بمونم. اگه اونا رو هی تو گوش ملت بخونم و بعد خلافش عمل کنم که نمیشه؟ به پیر، به پیغمبر، یه چیزی هست به اسم "تلاقی منافع". تا وقتی ما به هر دلیلی تلاقی منافع داریم با افرادی در سیاست، نمیشه هی به نفعشون حرف بزنیم و انتظار هم داشته باشیم که مردم قبول کنند که ما صاف و صادقانه داریم حقیقت رو تحویلشون میدیم. ما تا وقتی بنا به هر دلیلی خودمون رو وامدار این گروه سیاسی یا اون طایفه میدونیم، هر قلمی که میچرخونیم تهش باد میده.
قواعد امروزی به من میگه که وقتی راجعبه چیزی مینویسم، حواسم به مسائلی هم باشه که در گذشته اتفاق افتاده و معمولا دلم نمیخواد رو بشن تا مطلبی که ارائه میکنم مقبول نیافته. به عنوان مثال، وقتی من در مورد خوبیهای هاشمی میخوام بنویسم، یادم نره که سیاستهای اقتصادی هاشمی پروژههای ناتمام فکسنی سردار سازندگی چه بلایی سر مملکت آورد. یادم نره که کسانی تبعیض سیاسی و فرهنگی و ... چه بلایی سر خیلیها آورد. وزارت اطلاعات اون دوره چه کارهایی کرد که میتوسنت نکنه و یادم هم نره که چه کسی مسوول بوده. در مورد خاتمی یادم نره که سیاستهای سازمان گسترش و جماعت صنعتی اطراف خاتمی چقدر ایران رو به بنزین بیگانه وابسته کرد و چه بلایی سر محیط زیست آورد، یادم نره که خاتمی که تا تیر ماه ۷۸ یک قهرمان بود چگونه با ضعف نفس و درایت یک ضد قهرمان شد و خیلی از ما روزنامهنگارها که نباید جانبداری می کردیم و فقط وظیفهمون اطلاع رسانی بود، به اون رنگ و جلایی دادیم که لایقش نبود.
مساله اصلا سخت نیست! قبل از اینکه بخوام بگم دیگران چه باید بکنن و چه نباید بکنن، به خودم، نیکآهنگ کوثر خواهم گفت که بچه! برو گذشته خودت رو یه نگاه بنداز، ببین چه خطاهایی کردی در گذشته، چه کارهایی بوده که میتونستی نکنی، چه کارهایی رو بهتر بود انجام بدی و ندادی، بعد واسه دیگران تعین تکلیف کن.
من در سالهای گذشته خطاهایی کردم که اجتناب پذیر بودند. به عنوان مثال، بیخودی وارد درگیریهای وبلاگی میشدم. غیرتی میشدم و میخواستم چش و چار طرف رو در بیارم! حالا که مثلا چی بشه؟ بابا دو روز میخوایم مطلب بنویسیم و مطلب همدیگه رو بخونیم. گیرم از مطلب فلانی لذت نبردم، با اون یکی بیشتر حال کردم. اصلا این وبلاگ چی هست که آدم خودشو واسهاش جر بده؟ شده عین ماتریکس! اون بر تو حاکمه نه تو بر اون! وقتی پارسا صائبی تصمیم گرفت بیخیالش بشه، درک میکردم چی داره میگه. ما قراره این وسط چی رو مثلا ثابت کنیم؟ اگر وبلاگ مثلا میخواد جایی برای ارتباط باشه و مکالمه، چرا طوری رفتار میکنیم که در گفتگو بسته شه؟ محکوم کردنها، متهم کردنها و ... تمام اون چیزهایی هستن که معمولا مرتکبش میشیم ولی حواسمون فقط به کارهای بقیه هست.
اگه میتونیم به درد خودمون بخوریم، شاید به درد بقیه هم خوردیم، در این صورت ادامه دادن فایده پیدا میکنه.
Labels: پراکنده