يک هفته استراحت روزآنلاينیاين يک هفته استراحت باعث شده بتوانم سر فرصت کار بقيه را نگاه کنم و مروری کنم مزخرفات خودم را.
بايد اعتراف کنم که کار کردن در تحريريه مجازی سختتر از کار کردن در تحريريه واقعی است. با اين همه، کمک دوستان سردبيری روزآنلاين در مواقع مختلف کمک کرده از کارم راضیتر باشم. میخواهم در اولين فرصت بعد از سالها به کلاس طراحی بروم و کمی اندوختهها را بازيافت کنم. طراحی برای يک کارتونيست مثل نرمش برای ورزشکار میماند. طراحی نکني، کارت زار است. البته هيچگاه طراح خوبی نبودهام، اما نگذاشتهام اين ضعفم باعث تنبلی فکریام بشود.
احتمال توقف انتشار ماهنامه گلآقااين چند روز فرصت نشد در باره احتمال توقف انتشار مجله گلآقا حرفی بزنم. ناراحتم کرد. ۱۶ سال پيش همين روزها به گلآقا پيوستم و زندگیام رنگ ديگری به خود گرفت. با کسانی آشنا شدم که معلمهايم شدند، چه در کار و چه در زندگی. بعضی از بهترين دوستهايم را از زمان گلآقا دارم.
نمیتوان از اين نکته غافل ماند که وقتی مرحوم صابری گلآقا را تعطيل کرد، میدانست در وضعيت سياسی سالهای بعد امکان حضور فعال نخواهد داشت، و ما چه میدانستيم که با هفتهنامه، خود "گلآقا" هم از ميان ما خواهد رفت.
صابری برای من فراتر از يک مدير بود. فراتر از يک دوست بزرگتر. چند باری که با او در مواردی مشورت کردم، موفق بودم و در مواردی پشيمانم که چرا نظرش را نپرسيدم.
شايد تلخترين لحظهای که از آن هنوز راضیام، لحظه جدايیام از گلآقا بود. انگار نمیخواستم با تجربهای تلخ از مجموعه جدا شوم. نمی خواستم ديگری عامل جدايیام باشد و دوست داشتم خودم انتخاب کننده باشم.
ميدانستم جدايی از خانواده گلآقا بیهزينه نخواهد بود. ولی اين ريسکپذيری واجب بود.
وبلاگستان ۶ ساله شداين روزها سالگرد وبلاگستان فارسی هم هست؛
خداوند به سلمان جريری خير دهاد. به ذبيحالله منصوری هم! ذبيحالله منصوری مترجمی بود که از خودش حرفهای زيادی در میآورد و البته باعث گسترش فرهنگ کتابخوانی هم شد. منضوری جاعلی بود با تاریخ مصرف مشخص. خدایش بیامرزاد!
ترک عادتيک ماهی است وبلاگ عکسم را فعال نکردهام. دليل دارد. ميخواهم در نگاهم به اطراف اندکی تجديد نظر کنم. میخواهم چند تا لنز جديد هم بگيرم که البته حال هم میکنم با اين کار!
درس لعنتیخبر دادند که دو واحد ديگر را هم بايد بگذرانيم! وای! من از درس خواندن بدم نمیآيد، ولی واقعا با کار زياد و مسووليت فراوان، دهان آدم صاف میشود. البته خوشبختانه سردبير سابق يکی از روزنامهها قرار است بياد اصول نوشتن را به بيشتر با ما تمرين کند. اين را به فال نيک میگيرم. من بدم میآيد سواد نوشتن درست و حسابی نداشته باشم، بدهم يکی ديگر برايم به انگليسی بنويسد آنوقت به اسم خودم آبش کنم اين طرف و آن طرف!
رمضان هم رسيدای ماه عزيز که هميشه در آن چاق میشوم! چاکرت برم! حالی به حولی! آشت رو بروم. فرنیات رو بخورم! زولبيا باميهات رو بلمبونم...اين هم روايتی س-ک-س-ی ما از ماه رمضان!
Labels: پراکندهگویی