ديروز معده مبارک ما وضعش خراب شده بود و به دليل تساهل شديد، به رسم گذشته، به ياد مهاجرانی بوديم.
علت دلدرد به گمانم سنگين بودن "گراتن" بود. دست رياست محترمانه مان درد نکناد بابت فراهم آوردنش، ولی ما زيادی خورديم.
گمانم فقط دو ساعت در تمام شبانه روز خوابيدهام و الان هم نيمه بيهوش دارم از زنگ تفريحام استفاده میکنم.
در خبرها آمده بود که خاتمی میخواست جهان را از چنبره وحشت و خشونت نجات دهد. جای شما خالی بسيار خنديدم. او در رفع خشونت در ايراناش ماند و نتوانست ايرانيان را از خشونت جماعت رهايی بخشد. بابا خيلی سرکاريم!
اينکه ديگر گوگل به ضرر امنيت ملی باشد خيلی با نمک است. لابد از ديدن عکس های ماهوارهای گوگل ترسيدهاند و خيال می کنند اگر در ايران کسی عکسهای ماهوراهای سری! را نبيند، خارجیها نخواهند ديد. واقعا ماجرای سر در برف کردن کبک است.
رفتن احمدینژاد به نيويورک هم ماجرايی است. دوران تفريح رسانهها با او سپری شده و جماعت دنبال بهانهای برای خطرناک جلوه دادن ايران هستند. پارسال خبرنگاری از جماعت کانادايی که احمدینژاد را از نزديک ديده بود میگفت چرا اين يارو اينجوريه؟
از زمان رياست هاشمی رفسنجانی بر مجلس خبرگان اتفاق خاصی نيافتاده و میترسم طرفدارانش يواش يواش حالشان گرفته شود.
چند نفر از برو بکس به بازی وبلاگی "وطن" لبیک گفتهاند که ممنونشان هستم!
پریروز با یکی از بزرگان اهل تمیز ساکن ایران که وبلاگنویس هم شده گپ می زدم. بحث به وبلاگ رسید و نحوه جذاب کردن آن. چیزی که به ذهن من میرسد این است که هر قدر تکلفمان کمتر باشد، خواننده بیشتر حال میکند. الان خیلی از وبلاگهای جماعت را می بینم که روز به روز از تعداد خوانندگانشان کاسته میشود در حالیکه محتوای بینظیری هم دارند. خواننده تا یک جا میتواند با تعارفات نویسنده کنار بیاید. اگر نویسنده آدمی است مثل من و شما ولی با خودش تعارف داشته باشد و بخواهد خودش را موجودی دیگر جا بزند، خواننده خیلی زود دوزاری اش میافتد. این بلایی است که بر سر بعضی از وبلاگهای جماعت فلسفهدان آمده. فرهیختهگی به نحوه گفتن نیست، به محتوایی است که ارائه میشود.
سر راه هم که میآمدم، با دوستی از درد کشیدگان مطبوعاتی گپ میزدم. چند تا راهنمایی محشر کرد.
Labels: پراکنده