الان داشتم مطلبی را که
داور تقديم کرده بود به سهيل آصفی را میخواندم. دلم گرفت. بدجوری.
در باره روزآنلاين نوشته بود و بر وبچهها. در باره چيزهايی که خيلیها خبر ندارند.
مطلبی از
همايون خيری خواندم. نوشتهای از روزنامهای را ترجمه کرده بود. استراليايیها هم دانشجويان ايرانی را زير نظر گرفتهاند. بله...بسياری از نظر دولت استراليا جاسوسانی بالقوه هستند.
پرستو هم به سلامتی از کشور خارج شد. برای درس و مشق. پرستو جايش در قفس نيست. پرستوی آزاد را عشق است.
اين دو روزه کتاب خاطرات يک خبرنگار را میخواندم که زمانی همکارم بوده. آنقدر خنديدم که حد ندارد. میخواهم پيدايش کنم و با او گفتگو کنم و همينطور با کسانی که از نزديک میشناختهاندش. نوشته زمانی خبرچين اطلاعات بوده است. منتهی اشکالش اين است که زمانی را که به عنوان آغاز همکاریاش نوشته محل ترديد است. همکاران صبح امروز ما را از او خيلی قبلتر ترسانده بودند. صبح امروزیها خودشان اينکاره بودند!
گفتگوهايم با روزنامهنگاران هنوز کامل نشده. هر وقت به سی تا رسيد تبديلش میکنم به برنامهای که ماههاست در فکرش هستم.
امشب هوس کرده بودم عکاسی کنم، دوربين را برداشتم و با خودم آوردم ، يادم رفت باتریاش را که گذاشته بودم شارژ شود بياورم!
گزارش ژنرال پتراياس فرانده نيروهای آمريکايی در عراق و گزارس سفير آمريکا نيز چندان به نفع ايران نبود. چه راست باشد و چه دروغ، آنقدر بهانه در دست دارند که برایمان درسر درست کنند.
در ضمن، خوابم میآيد! ارتباط اينترنتی خانهمان امروز قطع و وصل میشد و يک فايل ساده را نمیتوانستم بفرستم زمانه. آنقدر معطلم کرد که ساعت دوازده و نيم ظهر خوابيدم، ساعت شش هم نمیدانم با صدای بوق بود يا ترمز يک اتوبوس يا هر چيز ديگر از خواب پريدم.
فردا دوباره کلاسهای ما شروع میسود، منتهی ۲ جلسه در هفته داريم نه ۶ تا کلاس!
روز ما هم الان شروع شد...در نيمه شب. روز از نو، روزی از نو...
Labels: پراکندهگويی