یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, September 14, 2007
و...تن...وطن...
این بازی جدید وبلاگی عجب دردناک است.

یاد آهنگ محمد نوری می‌افتم...

وطن من بی‌وطن شده کجاست؟ اصلا وطن چیست؟

جایی است که ازآن من باشد...جایی‌است که من ازآنش باشم. جایی است که "اذانش" مال من باشد.

جایی است که "تن" من، از او باشد، و...تن...وطن من، و "تن" من.

جایی است که اگر از دست برود، بخواهم نباشم.

وطن من چیست؟ از آن کیست؟ حس می‌کنم "وطن" من، هرزه‌گردی هرجایی بوده...هر دم ازآن یکی...همیشه دادیمش به یک مرد جنگی جدید و با بدبختی از دست خودش یا فرزندانش یا یارانش در آورده‌ایم. تاریخ را نگاه کن. خانه‌مان را به بیگانه داده‌ایم، بارها و بارها. گذاشته‌ایم هر بلایی که می‌خواهند سرش بیاورند و نظاره‌گر بوده‌ایم. انگار این وطن، از تن ما عزیزتر نبوده است.

من بی‌وطن، اینجا، در وطن دیگری، تن به هر کار و خفتی می‌دهم که در وطن خودم نباشم. اینجا را وطن خودم می‌دانم، ولی نمی‌نامم.

اینجا نشسته‌ام، روی خاکی که من از آن نیستم ولی گویی ازآنش خواهم شد. ایستاده‌ام و به صدها آدم دیگر بی‌وطن از وطن‌های دیگر می‌نگرم که اینجا را وطن خود کرده‌اند.

وطن، جایی است که هر شب خوابش را می‌بینم. تن خود را آنجا می‌بینم که دارد از ترس فرار می‌کند و می‌گریزد از صاحبان بی‌صاحب وطن. وطنم همیشه صاحبانی بی‌صاحب داشته. من باید صاحب وطنم باشم ولی نیستم.

همشیه من٫ ما، وطن را دو دستی داده‌ایم به کسی، کسانی که حق‌شان نبوده صاحب "تن"های وطن باشند. همیشه این صاحبان بی‌صاحب، "تن"های جوانان را به خاک وطن سپرده‌اند. انگار این وطن هرزه‌ای شده که با تن‌های ما سیر می‌شده و فقط صاحبی خواسته تا من احمق عاشق را خوراکش کند. نمی‌دانم.

برای من، وطن جایی است که آسوده باشم. برای من وطن جایی است که صاحبش را برحق بدانم. می خواهم وطنم را انتخاب کنم. اصلا اجازه انتخاب دارم؟ اگر پدرم در دوران دانشجویی در آمریکا زن می‌گرفت و من در آمریکا به دنیا می‌آمدم و بزرگ می‌شدم، وطنم، وطنم بود؟

چرا می‌ترسم اسمش را بیاورم؟ نه نمی‌خواهم. دلم نمی‌آید به یاد بیاورم وطنم یا ناپدری ناحقی سوارش بوده یا در ید بیگانه‌ایی بوده که بعد گفته‌ام صد رحمت به ناپدری؟

من وطن دارم، ندارم، نمی‌دانم. دوست دارم داشته باشم. دوست دارم دوستش داشته باشم...

Labels: