بی اختيار يادم میآيد به آن مطلبی که در دنيا سخن نوشته بود در بهار ۷۱، وقتی بعدش در دفتر گلآقا ديدمش، صابری اندکی نگران بود ولی به روی خودش نمیآورد. انگار زده بودند دفتر دنيا سخن را درب و داغون کرده بودند. آن روزها منتظر فرصتی بودند تا وزارت ارشاد را از خاتمی بگيرند. فاراد، بعدش دنيای سخن. گلآقا هم انگاری در شماره نوروز مطلبی از نجف دريابندری چاپ کرده بود، در ادامه کارهايش تحت عنوان "چنين کنند بزرگان"...در باره "ساونارولا" بود و کتابسوزان.
يادم میايد وقتی که برای کتاب سال گلآقا بايد کاريکاتورش را می کشيدم. اينقدر سخت بود که حد ندارد! شايد بزرگمهر بداند چه میگويم!
هميشه با مرحوم شاپور میچرخيد.
وقتی در سال ۷۸ رفته بودم پيش زرويی در دفتر طنز حوزه، او هم آمده بود. جلسه باحالی بود. اشارهای کرد به چند تا از کاريکلماتورهای بودار پرويز شاپور...مرديم از خنده. گمانم سید فرید قاسمی هم بودش.
يادم نمیرود آن نيمه پنهانی که کيهان در بارهاش نوشت. روزی که رفتم با حسين شريعتمداری گفتگو کردم، و از نيمه پنهان دفاع میکرد، گفتم لطفا از نيمه پنهانی که برای عمران ساختهايد دفاع کنيد. هيچ نگفت.
خدا بيامرز استاد راهنمایم، مرحوم دکتر اخروی همکلاس دوران دبيرستانش بود و از شعرهای عمران میگفت. هميشه سراغ کارهای جديد عمران را از من میگرفت.
عمران در جلسات تحريريه هم هر از گاهی میآمد. ساکت بود ولی وقتی "تيکه" میانداخت، نمیتوانستی ساکت بمانی. بعضی از همکاران گلآقا عملا طنزپردازان کارمند شده بودند، ولی عمران، طنز را هم سر کار میگذاشت.
هيچوقت از او تلخی نديدم و نشنيدم. اگر کسی را هم مسخره می کرد، در کمال آرامش بود و مهربانی.
پارسال، روزی که خواندم که خانواده صلاحی بیعمران شده، توی دلم خالی شد. آنقدر گريه کردم که حد ندارد. چند روز. چند شب. هر وقت يادش میافتادم. میانديشم آدمی چون من که آنقدرها او را نمیشناخت و به او نزديک نبود، اينچنين نالان شده بود، وای به حال نزديکاناش.
عمران مستقل بود. به حکومت نچسبيد. به سياسيون وابسته نبود. مدح هيچ حاکمی را نگفت.
روحاش شاد و خندان
Labels: عمران صلاحی