الان داشتم مطلبی مینوشتم در باب خنگ بودن خودم و الباقی. چرا؟ هر کدام ما به هر دلیلی تواناییهایی داریم. آین همه آدم نمیتوانند کنار هم جمع شوند، حتی در فضای مجازی و گرهای از گرههای وطنی که ادعا میکنیم دوستش داریم باز کنند.
ما، "ما" نیستیم!"اما" هستیم. یعنی بهانهای برای "ما"نبودن. برای هر کاری "اما"یی میآوریم تا نشود.
از خودم شروع کنم که لا اقل پیش خودم بیآبرو هستم. کاری به بقیه ندارم. هر کدام از ما چیزی آموختهایم، اندوختهای داریم، میتوانیم کاری کنیم، ولی چه میشود ما را وقتی کنار هم جمع میشویم و وقتی تعدادمان زیادتر میشود دشمنسازیمان گل میکند؟ یکی از جمع که مدتی خارج میشودم شروع میکنیم به مسخره کردنش وصفحه میگذاریم پشت سرش؟ نه! جان من شما اینکاره نیستید؟ یک کمی فکر کنید! پچپچ کردنها از کجا شروع شد؟
هر کدام از ما تواناییهایی داریم، ولی میترسیم به هم کمک کنیم مبادا دیگری از ما بزند بالا. مبادا دوست سابق کار نابلد، بالادستمان شود. اینجاست که تبر را برمیداریم و ریشهزنی آغاز میشود. نه جان من، شما اینچنین نبودهاید؟
ما هر کدام در جزیره تنهایی خویش پوسیده میشویم، درست هنگامی که کنار هم هستیم. این چه کنار هم بودنی است؟ میترسیم از هم. خیال میکنیم اگر دیگری رشد کرد، آفتاب به ما نخواهد رسید. انگار جنگل پردرختی است که ما آن کف نیاز به نور داریم...بابا! بیابان است!
من این عیب را در خودم می بینم. گاهی مهارش میکنم و او گاهی مرا. کاش مهارش میکردم تا ابد.
Labels: عیب خود بدان