امشب که از خانه زدم بيرون، چنان برفی میآمد که نگو، من هم برای رسيدن به موقع به قطار، مجبور بودم در برف بدوم، آن هم در يک سربالايی تند. نفس مبارکم کم آمد ولی به موقع رسيدم. در قطار هم خوشبختانه وقت کافی داشتم که اندکی خاطرات گذشته را مرور کنم. ۸ سال پيش در چنين روزهايي، مهمان همبندیهای "۲۰۹" بودم. شب اول، يک آقايی هم سلولی من بود که متهم بود به اطلاع از سرقت اشيا عتقيه از یکی از موزهها. ظاهرا سالها از مديران ميراث بوده.بسیاری از اهالی مشهدی قدرت را میشناخت و اطلاعات جالبی هم در مورد سوابق آنها داشت.
برايم تعريف میکرد از خاطرات قبل از انقلاب و اينکه جماعت چگونه تبديل به همان چيزی شدند که زمانی عليه آن مبارزه میکردند.
راستش اين چند روزه بعد از فوت احمد بورقانی در فکرم که چرا مديرانی مثل او اینقدر کمیابند؟ وقتی ديد نمیتواند با چيزهايی کنار بيايد که مخالفشان بود، خيلی راحت کنار کشيد. بعدش هم "شاه سلطانحسين"ترين معاون مطبوعاتی تاريخ را جايش نشاندند. يک "بلهقربان"گوی بالفطره.
امروز انگار کل مجموعه نظام "بلهقربان"گوها را میپسندد. کسانی که هر چه به آنها ديکته میشود، میپذيرند. اين اسمش مردمسالاری دينی است. نه؟
خشت اول انقلاب کج گذاشته شد، و عملا با تحريف تعاريف و محو کردن قولهای اوليه، فرزندان انقلاب، فرزندان ديگر را خوردند و امروز به دست بقيه جر وا جر میشوند.
اينکه خيال کنيم هم و غم خيلی از کسانی که در ۱۰ سال گذشته مطرح بودهاند، اصلاحطلبی بوده، به نظر من کمی مغالطه و مبالغه است. گرچه اصلاحطلبی مفهومی مطلق نيست که قسم بخوريم کسانی در اين محدوده بودهاند يا نبودهاند. گمان کنم فرق است ميان چسبيدن به قدرت و دادن شعارهای مد روز با تلاش برای اصلاح و ورود به قدرت برای اعمال آن.
امشب مطلب
ياسر را میخواندم در باب نااميدی اصلاحطلبان از اصلاحطلبی. حرفش قابل درک است، ولی آيا واقعا اغلب کسانی که در محدوده قدرت بودهاند، اصلاحطلب محسوب میشوند؟ من در مجموعههای مختلفی کار کردهام که یا جزئی از احزاب دوم خردادی بودهاند یا مرتبط. وقتی درون مجموعه هستي، آنقدر داغی که حالیات نمیشود راهی که میروی به کدام سو است، اما يک نگاه ساده از راه دور میتواند مسير را برايت کمی مشخص کند.
اصلاحطلبی، پوشش جديدی بود برای ماندن در قدرت. چه سياسی چه اقتصادي. وقتی بحث "خروج از حاکميت" جدی شد، می توانستی ترس دو طرف را ببينی. اين مساله کاملا به نفع دوم خردادیها بود، ولی عوامل مختلفی از جمله منافع اقتصادی گروهي، مانع کنار کشيدن میشد. بورقانی اما میدانست اگر به موقع کنارهگيری نکني، هم خاصيتت از دست میرود و هم اعتبارت.
شاید بتوان گفت که "اصلاحات" و "اصلاحطلبی" فاقد اصول بود، و همین بزرگترین ضربه را به آن وارد کرد. دوم خرداد موجی بود که شاید میشد از آن برای بهتر شدن ساختار استفاده کرد و نیروی اجتماعی را برای انجام تغییراتی، هزینه، اما برادران محترم انگار فقط موجسواری را دوست داشتند و بس. هر موجی، زمانی فرو مینشیند. آنها این را ندیده بودند.
به نظرم، اصرار بر التماس برای گرفتن تاييديه چند نفر بيشتر، هم تاييد ساختار غلط حاکم بر انتخابات است و هم از بين بردن اندک مايه و اعتبار باقی مانده. بعضیها اين روزها زمزمه "رای ندادن" را سر میدهند، چيزی که تا همين چند ماه پيش اگر کسی حرفش را میزد، به عنوان "تحريمی" نشانش میکردند. التماس و التجا باید برای همه شهروندان باشد، برای حقوق همه، نه نزدیکان فامیلی و تیم خود.
الان سالها گذشته و میفهمی ماجرای اصلاح قانون مطبوعات چه بوده. قدرت، نماینده سر به زیر میخواست و بس. هر چه تعداد افسران سپاهی مجلس بیشتر میشود، حاکمیت میتواند بر مجلس "بلهقربان"گو بیشتر سوار بماند...
...
همسلولی میگفت:"این همه زور میزنی کاریکاتور سیاسی تند بکشی برای که؟"...استفاده اش را بقیه میبرند و خودت را میاندزند ته چاه، اونایی هم که به مال و منالی میرسند، اصلا یادشان خواهد رفت چه قولهایی داده اند و فردا کجای کارند...این را از ما مشهدیها بپرس که چه میگفتیم، الان چه میکنیم!"
...
همیشه برایم سوال بوده که نماینده مجلس، نماینده مردم است و باید نظر رایدهندگان را تامین کند یا نظر حاکم را؟ این چه نوع مجلسی است که فقط باید حرف حاکمیت را تایید کند نه رعایای محکوم به قبولی حاکم؟ مگر اصل نمایندگی برای این نبود که حق مردم ستانده شود؟ امور مردم به دست نمایندگانشان باشد؟ این مساله فقط تقصیر جناح راست نیست. جناح چپ هم کم بیتقصیر نیست. تفکر "ولایتی" که این همه در دهه ۶۰ از آن در مقابل تفکر"مولوی" حمایت میکردند، الان بلای جانشان شده. مجلس خبرگان که تکلیفش معلوم است، مجلس شورای اسلامی هم هکذا، ساختار دولت هم که از این بهتر نمیشود. به این میگویند یک ساختار کاملا مشروع.
Labels: پراکندهنويسی