گاهی وقتها یاد سطوح انرژی مولکوی و این جور مزخرفات میافتم...
گمانم اینقدر انرژی تمام مولکولهای بدنم کم بود که نای انجام هیچ کاری را نداشتم. الان هم البته افتادهام در تخت و سرکار نمیروم. وقتی میگویم انرژی ندارم، یعنی وقتی طرفدار موزیک التونجان باشم و لری کینگ با او مصاحبه میکند، نتوانم از جایم بلند شوم و بروم ببینم ماجرا چیست.
این جور مواقع انجام کارهای حساس خبری نوعی خودکشی است. دو سال پیش در چنین موقعیتی، دو خبر را جای همدیگر فرستاده بودم، با تیترهای جابجا. شانس آوردم که منبع یکی بود ومیشد ماجرا را حل و فصل کرد، ولی وقتی دیشب دو صحه از یک خبر ۹ صفحهای را نزدیک بود جا بیاندازم، دیدم که اوضاع اصلا خوب نیست! در کار ما، هر ادیتوری کار دیگری را هم نمونهخوانی میکند، و هم جزئیات فنی خبر، که البته به نرمافزار مورد استفاده مربوط میشود را بررسی میکند تا خبر با کمترین خطای ممکن منتشر شود. اگر دیشب مثل سالهای گذشته دست تنها میبودم، گمانم همان صبح کباب که هیچی، دود میشدم.
سختتر از آن تمرکز بود برای کار رادیو و روزآنلاین. به نحو معجزهباری توانستم هر دو را انجام دهم، ولی بعدش از حال رفتم، بدون آینکه به خواب کامل بروم.
حالا دارم بلند میشوم...بلکه فرجی بشود
Labels: بیحالی