دیشب بعد از یک هفته بیش از ۶ ساعت خوابیدم که البته از آن چیزهای نایاب است. اگر ساعت موبایلم زنگ نزده بود، حتما تا ظهر بیدار نمیشدم.
امروز صبح رفتم سر خاک شوهر خالهام. حس غریبی بود در قبرستان کاتولیکها.
من مارکو را خیلی کم دیده بودم، ولی همان یک هفته برایم خیلی حرفها داشت. کسی که سرطان امانش را بریده بود و روحیه کامل تخته نرد بازی میکرد و البته کری هم میخواند.
بعد با خالهام رفتیم در این روز ابری به دیدن "برجآباد" نیویورک. اینقدر شلوغ بود که نگو.
خرید کردن اینجا کیف زیادی دارد، و آن هم به خاطر ندادن مالیات زیادی است که در کانادا از آدم میستانند.
بعد هم جای شما خالی برگشتیم به ولایت نیوجرسی و کمی براندازی کردیم و ستیک خوردیم.
این یک هفته براندازانه در ولایات متحده خیلی خوش گذشت که میدانم فردا صبح از دماغم در خواهد آمد با فشار کار کانادایی.
Labels: نیوجرسی