آقایی که شما باشید و نباشید، دیروز از آن روزهای بامزه بود.
صبح که میرفتم سر کار، تاسف خوردم که چرا دوربینم را نبردهام. کلی سوژه ریخته بود. عصر که میخواستم برگردم، باید سریع در میرفتم که به "کایروپرکتور" میرسیدم و رئیسم کمی "چشمغره" رفت که نمیخواستم بیشتر بمانم.
بعد از اندکی ترق و تروق ستون نسبتا محترم فقرات، رفتیم خدمت دو تا از دوستان برای گفتگو.
برای شام در ولایت خودمان اندکی گشتیم و رفتم یک رستوران ایتالیایی ساده که یک پیرمرد گیتار میزد و آواز میخواند و در پایان هر آهنگ، چند نفری برایش دست میزدند. ما هم همینطوری خندهمان میگرفت از فضای آنجا. آنقدر خندیدیم که وقتی داشتیم سوار تاکسی بر میگشتیم خانه، دیدم که کوله پشتیام و لپتاپ جیگرطلایم نیستند! سریع برگشتیم و دیدم هنوز سرجایش است.
حالا راننده تاکسی که پاکستانی است دارد تحلیل روانشناسی میکند.
- Did you always forget your bag when you went to school?
- No! I used to forget going to school!
خلاصه طرف را سرکار گذاشتیم و هی خندیدیم!
Labels: ۵۰۰۰