این یکی از طولانیترین پستهای وبلاگی من است. چرا که بیشترش مطالب دوستان وبلاگنویسی است که لطف کردهاند و چند خطی با خودشان به این مهمانی آوردهاند.
چرا وبلاگنویس شدم؟ اصلا میشود دلیلی منطقی برایش آورد؟ گاهی وقتها یک چیزهایی مد میشود، مثل سهتار در دهه شصت و سهراب سپهری خوانی و دنخوان! بعدش هم انجمن خوشنویسان و و غیره! وبلاگ هم انگاری همینجوری بود، اما من یکی این شوخی جدید را یک کمی جدی گرفتم.
چرا این اسم ابلهانه را گذاشتم؟ چون راستش از موقعیت خودم عصبانی بودم! بعدا هم خواستم تغییرش بدهم، دیدم حیف است یادم برود از کجا شروع کردهام.
با مهمانها
مطالب را تقریبا به ترتیب رسیدن از ایمیل و کامنتدونی گذاشتهام.
----------------------------------------------
زندگی زیباست
دوستی زیباست
خنده مستانه برغمها زدن زیباست
دیدن لبخند شادی برلبت زیباست
کاش در دنیای وانفسا مجالی بود
تا نشانم یک تبسم
برلب
یک کودک افسرده تنها
ویا....
تقدیم به پسرعمونیکان
اوضاع قمر در عقرب بود. دلتنگی و دلشکستگی و دلشوره های من پایان ناپذیر به نظر میآمدند. به وبلاگ "یک تبعیدی عصبانی" سر می زدم و می خواندم. من البته دیر رسیده بودم و عصبانیت او فرونشسته بود. یک بار هم از او پرسیدم که قضیهء این عصبانیت چه بود، چرا که به نظر من اصلا عصبانی نمیآمد. البته که بجز یکی دوباری که پاسخ مستقیم مرا داد، زیاد اهل خوش و بش با مشتریانش نیست. یک روز خوشحال و سر حال بود و راجع به آنجلینا جولی می گفت. یک روز پر از سئوال و گیجی غریبی بود عینهو خود من. یک روز غمگین بود و می پرسید: "من عید دارم؟" یک روز خنده دار ترین کارتونی که در زندگیم دیدم را می کشید. یک شب خوابش نمی برد و از ما بی خواب تر ها می پرسید که چه کند. یک روز راجع به زمین می گفت و یک روز راجع به سیاست. خیلی روزها خاطراتش را با آنها که ما فقط نامی از آنها شنیده ایم تعریف می کرد. بعضی وقتها دوربین جادوییش را می برد و عکس می گرفت و لطافت و تیزی نگاهش مرا به گریه می انداخت. بعضی وقتها روزی ده بار می آمدم و هر بار چیز تازه ای برای گفتن داشت. یک بار از دست یک مردکی بسیار حرص می خوردم ، اما به او می گفتم که او نباید حرص بخورد و باید بگذارد که دیگران این بارجور او را بکشند و او گوش می کرد. بعضی وقتها اعتراف می کرد. بعضی وقتها عبادت می کرد. بعضی وقتها بغضش یا خنده اش از توی کلماتش و خطوط اینترنت می پریدند و مرا در اتاقم می گریاندند و یا می خنداندند. عاشق موسیقی هایی بودم که پیشتر بیشتر می گذاشت و اخیرا کمتر. همه را می شناختم و بعضی وقتها هم همراه او می خواندم. یک زن دیوانه که کلمات ترانه ها را برای او تایپ می کرد و با او می خواند! چیزی که نمی داند این است که سخت ترین روزهای عمرم با سخت ترین روزهای عمرش قرین بود. او نمی داند که وقتی زندگیش شیرین تر شد، زندگی من هم. او آینهء روزهای سخت و خوب من دردو سه سال گذشته بوده و نمیداند. از او بسیار فرا گرفته ام و نمی داند. خانهء او خانهء من است و نمیداند. بد هم نیست. من میدانم.
باور کردنی نیست که نیکان به پست 5000ام خود رسیده است. باید آدمی پرانرژی و پرکار پشت این نوشته ها باشد. نوشتن وبلاگی یکی از مظاهرش همین است که آدم آنقدر حرف زده باشد که بسرعت از هزار و دو هزار و چندهزار برسد به 5 هزار و بالاتر. خوب است آمار بگیری ببینی: پرخواننده ها کدام نوشته ها بوده است و پرکامنتها کدام و به کدامیک بیشتر لینک داده شده است. نیکان به پدیده ای در وبلاگستان تبدیل شده است. حالا می فهمم یک از دلایلش پرکاری و جدیت او در وبلاگ نویسی بوده است. اما من خودم به نظرم بیست سال طول می کشد برسم به 5 هزار!
مهدی جامیدلم میخواهد در این مهمانی شرکت کنم ولی نمیدانم در چنین موقعیتی چه بنویسم! حقیقت این است که از خواندن وبلاگت لذت میبرم، و هنر و هوش و طنزت را همچون ایدههایت در باره خیلی از مسائل دوست دارم.شیما کلباسیآدمهایی را می شناسم که اگر وبلاگشان نبود کسان دیگری می شدند یا آنکه خیلی وقت پیش ها از غصه دق کرده بودند و وبلاگشان سرپا نگاهشان داشت . گاه حتی تنها بهانه ادامه دادن این راهی بود که به اش می گویند زندگی. تو یکی از آنهایی!مریم نبوینژادفکر ميکردم برای اين که خيلي کاری خوبي ميکني که هر بهانهای ميتراشي برای گراميداشت وبلاگت چه چيزی بنويسم، ديدم آدم ميهمان که دعوت ميکند اول بايد خودش صاحبخانهی خوشرويي باشد. حالا البته که تو هستي، لااقل تا جايي که دوستي چند سالهمان نشان ميدهد آدم نسبتأ خندانيهستي مگر اين که بزند به ژن سيدیات که ديگر وامصيبتا! منتها در آن قسمت غير سيدیات که مثل ما آدمهای معمولي ميشوی درست جلوی خانهات نوشتهای "يادداشتهای يک تبعيدی عصباني". خوب آدم که ميهمان دعوت ميکند با عصبانيت جور درنميآيد ديگر! بيا و بالاغيرتأ به جای "يادداشتهای يک تبعيدی عصباني" بنويس "يادداشتهای يک کاريکاتوريست" که آدم هي فکری نشود که نکند امروز زده باشد به ژن سيدیاش. ميهمان جماعت که با امن يجيب خواندن نميرود ميهماني که!مبارک باشد پنج هزارمين نوشتهات.با ارادتهمايونوبلاگ تبعيدی نه چندان عصبانی چيزهايی کم دارد که سه تا از آنها را به ترتيب اهميت ذکر می کنم:۱- سکس ، به ويژه از نوع کارتونی اش مثل آن کارتونهای قديمی مجله ی توفيق که در کودکی راه همه ی ما را به قله های دنيای روشنفکری و ساير قله ها باز کرد. تبعيدی نه چندان عصبانی می تواند مايه های خلاق بومی را هم به آن اضافه کند از نوع عبا و ردا و حجاب و شليته و هاله ی دور سر يا دور جاهای ديگر؛ که می تواند برای نسل من که تجربه ی باليدن در جهانهای روحانی بومی را نداشته بسيار آموزنده باشد.۲- کارتون از اصحاب وبلاگستان، علاوه بر شخص شخيص خود تبعيدی ی نيمچه عصبانی و کارهای روزانه ی بی معنی و مضحک اش که مرتب ما را به زور در جريان آنها قرار می دهد، کارتون بلاگرهای همکار او در آن راديوی کذايی که کلاغها و کفترها و کرکس های اش با جديت در خدمت ناتوی فرهنگی و اشاعهء فحشای رسانه ای مشغولند و نيز کارتون خواهران و برادران بلاگری که در صف مقدم پوس کولونيال و پوس مدرنيست و فراساطوری ، به جهاد اصغر با جهانخواری های شيطان کلفت و آن راديوی کذايی به مبارزه نشسته اند؛ ببخشيد واساده اند. ۳- کارتون از دگرباشان تورونتو و توابع از زاويهء ديد سوپرشونيستی خود تبعيدی ی الکی عصبانی و جدال ارزشی ناشی از آن. اين برای آيندهء اصلاح طلبی و ديالوگ تمدنها حائز اهميت است. اصولاً بر روی تم ديالوگ تمدنی بيشتر کار شود که بسيار پتانسيل صمدآغايی و آقای باقرزاده ای دارد و تقابل معنويت شرقی را با غرب به بن بست رسيده ی بی هويت و بی ناموس و دگرباش (که ما در کشورمان نداريم) را به نمايش می نشيند، ببخشيد می گذارد.۴- کارتون از اساتيد و فيلسوفان وطنی ی جهانوطن (!) و گرايشات نئودالايی لامائی و عقايد نوکانتی از آن آنها. همينطور کارتون از اساتيدی که از «ان ای دی» و ساير مراکز نئوکانی و اولدکانی و هرجورکانی نقدينه دريافت می کنند تا دموکراسی مخملی را برای ما رفوکاری و ترويج کنند. کنفرانسها و سفارشات آنها مايه های مفرح وکارتوني بسيار دارد.اميدوارم اين کمبودها از پست پنجهزار و يکم به فوريت جبران شوند.با احترام، عبدیچون وظيفه هستم، هر روز صبح خيلي زود به اجبار مجبورم از خواب بيدار شوم. اما با همان چشمان نيمه باز و قي بسته، قبل از اينكه آبي به صورت بزنم، اول كار لپتاپم را روشن ميكنم و اولين صفحه اينترنتيام را چك كه همان وبلاگ نيكان است. تقريبا كوثر را از سال 71 ميشناسم و از همان سالها به ياد دارم كه اين نيكان ما زبان شوخ و در عين حال تند و منتقدي داشت. به بزرگي اسم كاري نداشت و بيملاحظه سخن ميگفت. از مزاح با كيومرث صابري گرفته تا سر به سر حسين و مريم -استادان طراحياش- گذاشتن و شوخي با همكلاسيهايش مثل لاله اسكندري و ستاره خواهرش. قطعا بسياري اين ويژگي نيكان را از كاريكاتورهايش ميشناسند ولي همين ويژگي بزرگش بود كه من و برادر دوقلويم كه همكارش بود، هميشه دوستاش داشتيم و داريم، حتي پدرم كه چند باري بيش نديد او را. و هنوز هم وقتي در وبلاگش مينويسد، ميبينم همان روحيه را دارد كه همچنان رك و صريح است.امضا محفوظ
آقا نیکان سلام ببخشید خیلی گرفتار بودم. امروز دیدم که اینجا مهمانی است.خواننده ی مرتبت هستم و استفاده می کنم. همیشه قلمت به راه باشد. کاش اینجا بودی. مبارک است مهمانی پر سور وسات نیک آهنگ دوست داشتنی.سيد محمد علی ابطحیسلام..وقتتون به خیر..همیشه با شنیدن اسم شما..یا دیدن کاری از شما به یاد روزهای خوب گذشته..سال های اوج اصلاحات می افتم..که چقدر زندگی شیرین بود و...روزی 4 تا روزنامه می خریدیم و ..الان هر کدوم از دوستان یه جایی از این دنیای به این بزرگی ویلون شدن...اکبر گنجی..سید ابراهیم نبوی..اون یارو..امیر فرشاد ابراهیمی...اصلا انگار هزار سال پیش بود...اما یه چیز دیگه...یه کاریکاتورتونو هیچ وقت فراموش نمی کنم...تو مهر چاپ شده بود و در مورد قم و حاج حسین سوهانی...نمی دونم یادتون هست یا نه...اسفالت حاج حسین سوهانی و پسران..ابر حاج حسین سوهانی و پسران ...این دو سه روزه...زئیس جمهور محبوب مردمی قم بود...به نظر من که دیگه فهمیده که با زر زر و عر و گوز نمی شه مملکت رو اداره کرد...زده به خره..!!!
محمود حاجی اخوند
آقا ما خیلی مخلصیم وجدانا کم پیش میاد که وبلاگت رو نخوندهشبا سر بر بالین بزارم!امیدوارم به قول یکی از دوستان همیشه نویسا باشییا حقانسانچرا فقط خواهران و برادران را دعوت کردی؟ و دوستان و نیمه دوستان! و ... رو فراموش کردی؟شاهین دلنشینبا کمال احترام و افتخار در مهمانی شما شرکت میکنم .دیر که نرسیدم؟؟؟ چه خوبه آدم اولین بار به یه کاری که دعوت میشه یه کار درست حسابی باشه.این اولین مهمونی وبلاگی منه.آقای کاریکاتوریست 5000امین شما مبارک.پاینده باشید.بنفشه خاتونچند چیز مثبت که ملوسات میکنه:یک: نکتهسنجیاتدو: کاریکاتورهای معرکهاتسه: نترسیدن از تغییر عقیده چهار: انساندوستیاتیک چیز منفی که ضایعات میکنه:تهریش دائمیات که جدا" روی اعصاب من یکی رو خش میاندازه هر وقت تصویری ازت میبینم ... چیزی که انگلیسیها بهاش میگن سایهی ساعت پنج! بابا جان این آخه معنیاش چیه؟ یا ریش بذار یا بتراش!وبلاگات هم ای بدک نیست.هالهکاکو ما اومدیم هر چی در زدیم کسی در را باز نکرد. چراغاتون هم روشن بود. همسایه دست راستیتون گفت زیاد سر و صدا میکردن آجان اومد صاحبخونه را با بقیه مهمونا ریخت تو یه تاکسی باری برداشت برد کلانتری هفت تو خیابون صاحبدیونی کهنه گفتن میخوان ازشون تعهد بگیرن دیگه سر و صدا نکنن.رویاهای گم شدهوبلاگ نیکان عزیز این روزنامه نگار تبعیدی و عصبانی وارد پنج هزارمین پست خود شده است مبارکا باشد و امیدوارم همچون کلاغان سیاه و لاک پشتهای خلیج همیشه فارس و حضرت خضر و آدم و چیزهای دیگر خودش نیز پنج هزار ساله شود . من نیکان را در همان شلوغی های دوم خرداد شناختم و بهترین خاطره ام از او برای زمانی است که در بازداشتگاه 209 اوین وقتی بازجوی محترم داشت درباره خبرهای پرونده نوارسازان در روزنامه ها مرا تمشیت میکرد! کاریکاتور زیبای اورا دیدم که نواری دوپا هستم و خندیدم و همین باعث شد یک پس گردنی نوش جان کنم چون فکر میکرد به او می خندم نیکان گرچه همیشه به طنز می نویسید اما طنزش را با جدیت می نویسد و می کشد و این خوب است من در میان خیلی از اخراجی ها و تبعیدی های دوران اصلاحات کمتر کسی را همچون نیکان می شناسم که مطالبش هنوز رنگ و بوی ایران دارد البته گاها شاهکارهایی هم از این وبلاگنویس تبعیدی می بینیم که دقیقا همچون کاریکاتورهایش و نوشته هایش مارا به خشک شدن وا میدارد همچون حضورش در سفارت ایران در کانادا !! به غیر از این حضور چند چیز دیگرنیکان عزیز برایم جالب هست یکی پیوندهای وبلاگش یکی هم نوع مطالبش که هم اصلاح طلبانه هست و هم محافظه کارانه و هم اپوزیسیونانه اما در کل من همیشه ازخواندن وبلاگ نیکان خستگی این وبلاگستان کدر را از تن بدور می کنم و هر چه که باشد از قلم این پسر خوشم می آیدمخلصیم امیر فرشاداووووووووه! واقعا که ایول به تو نیکی جون! یک وبلاگنویس نمونه! ایشالا که پست 50000 رو هم به همین زودی می نویسی!خوب وقتی دیگرونو می سوزونی باید خودتم بسوزی دیگه! نوش جونت :دیحزب جوانانالان از کتاب حافظ کیارستمی برات فال گرفتم این اومد:یا رب ازابر هدایتبرسانبارانی!توکای مقدسقصیده ای فی البداهه اندر مدح شیخنا و مولانا نیک آهنگ الدین کوثر به مناسبت ضیافت جاری !دعوتت را قبول کردم؛ هان «ای فدای تو هم دل و هم جان»!***کارتون های پایه ات هر روزکرده لب های دوستان خندانقلمت نیک می رود اینکهسته هایت غنی شده الانقارقار غراب و غربت غرب...راستی، چه خبر کلاغستان؟!چاکرت داریوش سجادینوکرت هم، هودر و داور خانلال باد آن زبان که بد به تو گفتچشمشان دور، جمله بدخواهان!***من که سر می زنم به وبلاگتروزمره! نشان به چند نشان:یا سرت درد می کند جانم،یا ز درد کمر شدی نالان،یا تهوع سراغت آمده است،یا از اسهال بوده ای گریان!یا که نالیده بودی از گرما،یا ز سرما و برف، یا بارانلعن و نفرین نثار کامپیوترمی کنی، شاکی بوده ای از آن...راستی، "عادتی ست ماهانه"؟جابجایی خانه، نقل مکان؟؟***خانه ات البته همین جاهاست...گرچه ویران ولی هنوز "ایران"چه توان کرد، چون هزاران سال،بوده مارا همیشه یک زندان!کی شود تا "سحر شود نزدیک"که ببینیم می رود خفقانکه ببینیم "پایگاه دشمن" رایکسر آزاد در زبان و بیان***شاد باشی همیشه و پویا،و همیشه سلامت ای «نیکان»...سعیدسلام .نیکآهنگ رو الان کمتر کسیه که نشناسه کار و هنرش از قدیم که تو مطبوعات و الان هم توی اینترنت .ایشالا به زودی سلامتیتو به دست بیاری .سلیقهتو تو طنز خیلی میپسندم .وبلاگتم تازگیا پیدا کردم .پیگیر مطالبت هستم .موفق و پاینده باشیتازه واردالبته ما به این ضیافت اول خواستیم گل گرفته باشیم دیدیم خودمان گلیم لذا رفتیم کمپوت گرفتیم که آنرا هم امان از بد حادثه که ناغافل جا گذاشتیم در بیت الفاطی که داشتیم فیلم "بنات الآبنبات" (همان دختران انتظار - مترجم !) تماشا مینمودیم و این شد که برگشتیم سایتمان آنجا دیدیم یک چیزی داریم که اینجا عمرا داشته باشی و چه بسا بگردی تا پیدا کنی و آن یک من فیلتر بود که عینهو لباس عافیت در این ایام بتن وبلاگمان کرده اند روی خطوط فشار قوی و 4X large ADSL اینترنت فحیمه اسلامی لذا به جهت حمل آسان زنگ زدیم 110 گفتیم نیک آهنگ صحبت کنه بی زحمت به این شماره آی پی گفتند رفته ماموریت خارجه خیلی هم عصبانی بود دفعه آخری که جلوی وایت هوس المجلل دیدیمش ! دندان بما نشان میداد دائم ! و این شد که گفتیم پس لااقل یک خبر خوبی چیزی بهت بدهیم و آن اینکه تو راحت باش brother ! شما در اینجا از کاریکاتور مردم قیافه بکش ما در نه طنز الصاق میکنیم بعد با تو کاری ندارند ولی با منهم کاری ندارند فقط یک کمی فیلترم میکنند و 113 روز زندان با سیگار فروردین و چای که ساعت 5 صبح می تپانند بیخ فشنگی آدم ! (در اینجا نیکان دارد توی دلش میگوید آی یادش بخیر جوانی کجائی که خوب جائی هستی !)و همین !حالا خوب شد مهمانی دادی خودت و من یاد خاطرات منحوسمان افتادیم ؟! خیالت راحت شد ؟! همینو میخواستی ؟! امان از رفیق ناباب ! همین روزهاست که بیایم اینجا معتاد برگردم آنهم تزریقی با سرنگ حامل HIV !به مامانم چه بگویم این وسط ؟! به فرنگیس چی که اینهمه بهت اعتماد داشت همیشه ! ها ؟! دلت خنک شد ؟! حالا برو 5000 تای دیگه بنویس اگه 6000 تا سانتین فوژ (!) جیگرت افاقه کرد اینهم میکنه ! بفرما ...عليرضارضائیشد ۵۰۰۰ تا ؟ بابا رحمت به چیز کم.من تقریبا از اول کاراتو دنبال می کردم. منظورم اون اولیه که فقط کاریکاتور می کشیدی. همیشه می گفتم این نیکان یه چیز دیگه اس. یه زمانی خوندن مطالبتو ترک کردم. وقتی باز به حالت عادی برگشتی من و خیلی های دیگه هم برگشتیم. اسم وبلاگتو گذاشتی تبعیدی عصبانی ولی بی رودرواسی وقتی در حالت غیر عصبانی می نویسی نوشته هات بهترن.در کل وبلاگ خوبیه. توش خوش می گذره.محمودرضاخوب حالا در این دعوتی چی میدی؟ گفته باشم اگر آنجلینا جولی نیاید من نمیآیم هان! راستی من ماندهام تو چطوری 5000 پست نوشتی. بعداً بر روی سنگ قبرت خواهند نوشت: مرد 10000000000000 پستی!راستی این همه پست میفرستی، به پا گوگل با لگد نندازت بیرون!امین ثابتینیک اهنگ یک تبعیدی واقعاً بعضی وقت ها عصبانی که گاهی اوقات هم کمر درد و سر درد را کاریکاتور می کند.نیک اهنگ یک تبعیدی دوست داشتنی که هر چقدر هم دوستش نداشته باشی باز تو را خواهد خنداند و شاید هم گریاند.نیک آهنگ یک تبعیدی 5000 پسته که از تمامی پهنای باند اینترنت آمریکا حتی در مترو هم برای وبلاگ نویسی استفاده می کند.کاش این تبعیدی کمی خوش بین تر بود و یا کمی صبور تر.موفق باشیطسمدریغ از یه استکان چای،شیرینی،میوه ای چیزی!خب اما مرسی بابت کاریکاتورهایی که می کشید و درددلهایی که گه گاه می نویسید.آپاچیسلام. به خوندن روزانه این وبلاگ عادت کردم. خیلی دلم می خواد ببینم بالاخره یه روزنومه چی گریخته از استبداد از روزگار جدیدش احساس رضایت می کنه یا نه. ولی اینجور که بوش میاد کلافگی اونجا هم دست از سر این رفیق بر نداشته. یعنی اینجا و اونجا نداره. واقعا چرا اینجوریه؟ دلم لک زده چند دقیقه خنده از ته دل. بی خیال قسط پراید و کرایه خونه و حقوق 350 هزار تومنی و احودی نژاد و به قول بابا بزرگ زنم لفسنجانی. دلم می خواد چند ساعتی مارک نافلر گوش کنم و آبجو بخورم و سیگار بکشم. به نیابت از من یه کنسرت مارک نافلر برو و گزارشش رو بیار تو وبلاگ. بی خیال سیاستفرهاد فرجادسلامجناب نیک اهنگ من از سال 77 تو روزنامه ازاد و ... پیگیر مطالبتون هستم.بهترین کتابهای کتابخانه من انچه در سال 77 اتفاق افتاد و انچه در سال 78 اتفاق افتاد هستش. کتابهایی که کاربکاتور شما و نوشته های اقای نبوی هست.همچنان هم هر روز دنبال کاریکاتور جدید به اینجا سر میزنم.موفق باشید.Adminاز صبح هي خواستم يه چيزي بنويسم كه مثلن منم از اون خواهراي وبلاگنويسم كه اينجا رو ميخونم و هي منتظر بودم بقيه اوّل يه چيزي بنويسن امّا، انگاري خواهرا و برادرا قصد ندارند توي مهموني شركت كنند. يكي بگه اصلن مهموني بابت چي، دربارهي چيه؟ چي بنويسم يكي، دو خط؟ از اون پُست كه عكس جوادي گذاشتين، هي دلم خواسته واستون بنويسم بچّه كه بودم خيلي دوستتون داشتم! :دي. از همون برنامه كه شركت كرده بودين توي شبكهي دو به بعد هم، بيشتر! ولي، واسه مهموني ... خب، بگين چي بنويسم مثلن؟روياامیدوارم که ان شاء. . . به زودی شرایط ایران آنقدر مناسب بشه که شاهد حضور آزادانه شما در ایران باشیم:)الف.میمروزی که شنیدم نیک آهنگ از ایران رفته، خیلی ناراحت شدم. فکر می کردم با رفتنش، کارهاش رو هم دیگه نبینیم. روزی که اولین بار وبلاگ نیک آهنگ رو دیدم، خیلی خوشحال شدم. حالا دیگه به قول فرنگی ها*، سرزدن روزانه به وبلاگ نیک آهنگ برام حکم "ماست" رو پیدا کرده. شاید روزی باشه که از کار زیاد وبلاگ خودم رو یک بار بیشتر نبینم ولی به تعداد نمازهای یومیه وبلاگ نیک آهنگ رو چک می کنم. یک بار وقتی بیدار می شم، سه بار در طول روز، یک بار هم قبل از خواب. جالب این که همیشه یک چیزی برای یاد گرفتن، فکر کردن یا خندیدن در این وبلاگ پیدا می شه. *این فرنگی های نادون وقتی می خوان بگن یک کاری از اوجب واجبات است، می گن: "ایت ایز آ ماست." یعنی این کار "باید" داره. حاجی واشنگتن
بطور خلاصه، "یادداشت های یک تبعیدی عصبانی" رو اینطور معرفی خواهم کرد:
یک وبلاگ بسیار پرکار، از یک کاریکاتوریست بسیار پرکار که حتی وقت نمی کنه یک آرشیو از کارهاش
درست کنه.
تبریک فراوان بابت پست شماره 5000 (رکوردی باید باشه بنظرم در وبلاگستان) و امیدوارم قبل از رسیدن به 50000 این موضوع عملی بشه.
ارادت فراوان - آرش
kamangir.netاز خود نوشتن کار سختی است.
شما خیلی خوب درباره خودتان می نویسید.من نوشته های غیرسیاسی شما را خیلی دوست دارم.موفق باشیدپری دریایی"در روز دو سه باری به وبلاگ این هنرمند عزیز همه فنحریف سر میزنم که هنوز هم در این دوران کم رونقی سوژه های ناب و خواندنی وبلاگی، در زمره بهترین و سرگرم کنندهترین وبلاگهاست. امیدوارم نیکآهنگ عزیز همیشه سلامت و پاینده باشد"
درود،
پارسا صائبی
خدا آن روز را نياورد كه آقا نيكان ما بخواهد كسي را بچلاند... كسي نميداند كه او پيش از وبلاگنويسي و حتي پيش از ورود به وادي كاريكاتور، فعال عرصه مشت و مال بوده است. نيكان را تا پيش از آن كه در مشاركت و نوروز با او همكار شوم، از كاريكاتورهايش در نيمصفحه آخر مرحوم «هفتهنامه مهر» ميشناختم.
بايد اعتراف كنم كه هنوز هم كاريكاتورهايش را بسيار بيش از نوشتههايش دوست دارم. اشتباه نكنيد! نه اينكه او خوب نمينويسد، يعني اينكه بسيار خوبتر ميكشد.
در برخورد با نيكان بايد مراقب باشي كه وقتي عصباني است، چه در فضاي حقيقي و چه در فضاي مجازي دور و برش نَپِلِكي.
مدتي است كه بنده هم از مغضوبين ايشان هستم و مرا از فهرست دعاگويان و ملتزمان درگاهشان حذف كردهاند.
به هر حال نيكان جان!
«5هزار پُستِگي»ات مبارك! خدا روزي را نياورد كه 5هزار ساله شوي!
پناه فرهاد بهمن
بسم الله . کاریکاتوریست خارج نشین دنیای وبلاگستان فارسی ، از من چند خط مطلب خواسته . هرچه می پرسم ، نه موضوع می دهد و نه محور . چه کنم . سرآخر به این رسیدم که بگویم : نیک آهنگ فکر می کند که بدون ایدئولوژی زندگی کردن ، بهتر است. اما نمی داند که این ، خود یک ایدئولوژی است. و دوم اینکه بگویم : درد جامعه امروز جهانی ، دوری از صداقت است. و عدالت در سایه صداقت محقق می شود. ظهور است که سایه ای بر سر انسان برای ظهور عدالت در دنیای ظلم زده می شود. اللهم عجل لولیک الفرج امضاء : ابوذر منتظرالقائم - یک مهندس عاشق سپاه پاسداران
نوشتن قدرت عجیبی دارد. با نوشتن خیلی چیزهای ما رو می شود ، انگار نیمه عریان می شویم در برابر همدیگر.19
سالگی سن شور است و من همان موقع سر کلاس های تو می آمدم. تو جسور بودی و من گیج و خام. قهرمان بودی در نظرم.
الان چند سالی هست که وبلاگ می خوانم و دو سه تایی شان را هم خودم دارم. تو هم مثل خیلی ها در لیست گوگل ریدرم هستی. امروز می شناسمت. 29 سالمه ام و ده سال از آن روزهای جوانی و گیجی من گذشته. امروز می دانم که از همین نوشته هایت ، از خلال همه ی غرغرهای وبلاگی ات و دعواها و جفتک پرانی هایت ، شناخته امت. اگر نخوانده بودم ، اگر بزرگ نشده بودم امروز این حس دوستانه را به تو نداشتم. تو امروز آن موجود هیجان انگیز 19 سالگی ام نیستی ، نیک آهنگ کوثری هستی که گاهی خیلی از دستت حرص می خورم و گاهی پست هایت را نمی خوانم و ردشان می کنم. بعضی وقت ها هم کاریکاتورهایت را نقد می کنم وغر می زنم. گاهی هم نوشته ای در وبلاگت را چند بار خوانده ام و کاریکاتورهایت کلی هیجان زده ام کرده.
امروز خوشحالم که تو و همه ی دیگران و خودم می توانیم بنویسیم. نوشتن کار بسیار مهمی است هر چند درباره ی عادی ترین چیزها.
آذر
آذرستان
در ایمیلی که احتمالا برای چند صد نفر دیگر هم عین آن ارسال شده، نیک آهنگ عزیز از من خواسته تا برای پست پنج هزارم وبلاگش یادداشتی بنویسم.
راستش لحظه هیجان انگیزیست و من تا به حال برای پست پنج هزارم هیچ وبلاگی یادداشتی ننوشته ام. در نتیجه با این یادداشت دو تا رکورد را همزمان می شکنم؛ یکی برای خودم و یکی برای وبلاگ نیکان که برای اولین بار است که میزبان محمود فرجامی می شود.
یکی از تخصص های من این است که هرجا منت و احترام بر سرم بگذارند و ازم بخواهند در مقام میهمان حرفی بزنم یا چیزی بنویسم یا خدای ناکرده کار دیگری بکنم، آن قدر بی مزه بازی از خودم بیاورم که به بیرون هدایتم کنند. به همین خاطر مدتی ست که به توصیه اطرافیان و به خصوص روانکاوم، از این کارها نمی کنم. اما نیکان استثناست و خودش یکپا اینکاره است. روانکاوم هم همین عقیده را دارد.
اینست که این یادداشت را می نویسم و در مورد نیک آهنگ کوثر و وبلاگش هم نظرم را می نویسم: خیلی خوبند فقط زمانشان زیاد است!
گذشته از این ها پشتکار نیک آهنگ ستودنی است. کسی که با این حجم کاری و امتحانات سنگین و کمر درد و سردرد (که دو هزار و سیصد و نه بار در همین وبلاگ نیک آهنگ از آنها نوشته و به کمک بلاگرولینگ از نردبان سه هزار لینکدونی بالا رفته) دائما بنشیند و تعداد یادداشت ها یا برنامه های رادیویی اش را بشمرد و به مناسبت فلانمین کلاغستون و بهمانمین یاداشت وبلاگی اش جشن و مراسم راه بیندازد، واقعا پشتکار حیرت انگیزی دارد. احتمالا پزشک نیکان هم همین عقیده را دارد.
برای دوست خوبم نیک آهنگ کوثر بهترین آرزوها را دارم و امیدوارم آنقدر زنده باشد که یکصدمین یادداشت وبلاگی اش را هم جشن بگیرد. این یعنی که تا آن موقع نیکان هنوز توانایی حیرت انگیزش در نوشتن از سردردها و کمردردها و سه شیفته کار کردن ها و امتحان ها و پروژه های سنگین و همچنین شمارش مکرر اعداد و برپایی مراسم رُندکنون را حفظ خواهد کرد. آمین!
محمود فرجامیبعد از شیش سال و خورده ای وبلاگ نویسی، تعداد پست های وبلاگ من تازهرسیده به حدودا هزار و هشتصد تا. بعد نیکان بعد از دو سال وبلاگ نویسیداره پنج هزارمین پستش رو جشن می گیره. (تازه تقلب هم کرده چون یه سریپست هم پاک کرده) خب این یعنی چی؟ باز بگین خانوما وراجن! از خودم وراجتر کسی رو نمی شناختم و حالا نیکان روی من رو سفید کرده! خب البته تبریکهم داره از نظر من. وبلاگ این نیکان وراج که البته من گاهی هم بهش می گمهویج، یه جورایی تند و تند روند تغییر این آدم رو ثبت کرده و خوشبختانهبه نظر من این روند تغییر به سمت رشد و بهتر بودن بوده. جدا به نظر منخیلی نیکان این چند وقته عوض شده، یعنی از وبلاگ نویس غرغروی فوضولبدجنسی که من باهاش دعوام شد شدید و لینک وبلاگش رو هم برداشتم، تا الانکه مرتب می خونم وبلاگش رو و کلی هم از مصاحبتش در کنفرانس براندازی اخیرلذت بردم، خیلی فرق هست به نظرم. (البته کماکان بدجنسی اش رو حفظ کرده ومن هم کماکان لینکش رو نخواهم گذاشت تا لینک من رو نذاره!) این تغییر بهنظر من خیلی ارزشمنده، با توجه به اینکه در نظر بگیریم این آدم خلاق روزبه روز بیشتر باید باورش بشه که در تبعیده و حق زندگی آزادانه در مملکتخودش ازش گرفته شده و باید با حس ها و خاطراتی سر و کله بزنه که تحملشوناصلا آسون نیست و گاهی آدم رو به شدت فرسوده می کنه. (خب نیکان جان، کلیبهت حال دادم، لطفا فوری به عنوان یکی از بهترین کارشناس های دماغ دنیابیا شهادت بده که دماغ من خیلی کوچیکه!)خورشید خانمبرای پست پنج هزارم نیک آهنگ
اردوان روزبه
ساعت از نیمه شب گذشته است. هوای نمدار شبانه، این بار تنگ آب یزرگی می نماید که گاهی در آن اکسیژن یافت می شود. پیاده راه گز می کنم. نمی خواهم با راننده تاکسی بر سر زدن تاکسی متر چانه بزنم. انگار ته مانده انرژی ام را برای همین کار مهم لازم دارم: قدم زدن در تب پر شرج بعد از نیمه شب. یاد داستان یک شهر احمد محمود می افتم. یاد زنی فربه و هوس انگیز که روزگار در بندری تف دیده جنوب می گذراند در شهر تبعید.
خیابان ها را گز می کنم. دلم را به صدای موسیقی ام پی تری ام خوش می کنم، اما چند دقیقه نمی کشد. صفحه نمایش می نویسد: Low Battery این یعنی چه آخر؟ آنهم در این اوضاع. ساعت به دو بعد از نیمه شب نزدیک شده. یعنی چند قدمی بیشتر راه ندارد. دخترک سر پیچ پاپیم می شود. نرخ را پایین می آورد. دامنش را بالاتر می زند. رد یک زخم بلند روی رانش حالم را می گیرد. بنا نبود امشب این حال باشم. گرمم می شود، در تنگ ماهی نفس کشیدن سخت تر می شود. قدم هایم را سریعتر بر می دارم. صدایی که از بیچ کلاب بیرون می زند گنگ تر از آن است که بفهمم چیست. اگرچه که من اساسن آهنگ ها را چندان هم خوب نمی شناسم. اما این یکی انگار از پشت دیوار شنیده می شود که بعضی فرکانس هایش به گوشت می رسد و بعضی نه و این جوری می شود که تو خمیره ای از صداهای بی ربط را می شنوی که بیشتر خرابت می کند.
از تبعید چه می دانی؟ ازهویت؟ از این که نمی فهمی داری تبدیل به چه می شوی. انگار شده ای یک موجود با پاهای بلند و پرهای کوتاه، با پوستی به زمختی خزنده و چشم هایی به درشتی جغد. با ولع می خواهی توک بزنی. برای خوردن یک تکه گوشت سفت، اما یادت می آید که مگر با توک هم می شود گوشت خورد آنهم توک یه پرنده کوچک. پس این پاهای زمخت چیست؟ انگاری هیچ چیزت بهم نمی آید.
آقا استیک من را کمی آبدار تر بیاورید... خانه استیک جای خوبی است. مثل خیلی جاهای دیگر. مثل محله فاحشه خانه ها. مثل کینک برگر و کی اف سی و هزار و یک جای دیگر برای غرق شدن. ساعت حالا هق هق دارد می کند. نه! این ساعت نیست این مال من است. او تیک تاک هم نمی کند، چون ساعت پشت دستم کامپیوتری است. دیگر از تیک تاک هم خبری نیست.
غربتی، پاپتی، عوضی، خارجی هر کوفت دیگری که می خواهی بگویی بگو...
اردوان روزبه
آدمهایی را که موهایشان را بلند میکنند ستایش میکنم، آدمهایی را که کتاب مینویسند (تالیف میکنند) ستایش میکنم، آدمهایی را که پنج هزار تا پست مینویسند ستایش میکنم. پنج هزار تا یعنی خیلی! البته این آدمها را فقط در این زمینهها ستایش میکنم بقیه زمینههایشان قابل بحث است!
به مناسبت پنج هزارمین پست نیکاهنگ کوثر این عکس را به او تقدیم میکنم. این خود نیکان است از یک لحاظ دیگر!
Labels: ۵۰۰۰