برای پنج هزارمين پست نيکان
وقتی يکی مثل نيکآهنگ از يکی مثل من بخواهد چيزی برای چنين مناسبتی بنويسم، هر چه به ذهنام فشار میآورم چه بايد بنويسم به نتيجهی مشخصی نمیرسم. ولی به خودش هم گفتم که شايد دربارهی تغييرهای اين يکی دو سال گذشتهاش بنويسم. يک بار در وبلاگام نوشته بود که اين نيکان چقدر پست در روز مینويسد. و راستاش کمی به او حسودیام میشد که اين قدر وقت دارد (يا شايد هم ندارد) و اين اندازه وبلاگ مینويسد! ولی به نظر من از آن وقتی که آن يادداشت را نوشته بودم تا به حال نيکان فرق کرده است. اگر فرق نمیکرد که وضعاش خيلی خراب بود. آن روزها او دربارهی هر چيزی مینوشت. و زباناش سرکش بود و بیمهار.
من با زبان سرکش و بیمهار ميانهی خوشی ندارم، هر چند خودم خيلی اوقات عنانِ زبان از دستام در میرود و چيزهايی مینویسم که بعداً میفهمم کمی يا خيلی تند بوده است. آدم وقتی زباناش بیمهار باشد، داوریهايی هم که میکند ممکن است شتابزده باشد. نمیشود هميشه به بهانهی خصلت وبلاگی بودن نوشته، آدم از زير بار تکليف و مسئوليت شانه خالی کند. نيکان آرام آرام سعی کرده است زباناش را مهار کند. دربارهی هر کسی و هر چيزی با هر زبان و ادبياتی نمینويسد. اگر مینوشت که فرقی با بعضیها نداشت. مهار کردن زبان، آراستن و پیراستناش مهم است. از همه مهمتر اين است که بدانی پیراستن و مهار کردن زبان لزوماً به معنای از دست دادن عمق و معنا در نوشتهات نيست. آدم میتواند عمق و معنا را در نوشتهاش حفظ کند، ولی زباناش را هم پيراسته کند. معنای اين محافظهکاری نيست. درست است که گاهی اوقات مردم خردمندی و سنجيدگی را با محافظهکاری يکی میگيرند. اما نبايد از اين برچسبها انديشه کرد. تأثيرگذارترين انديشهها با سرکشی و افسارگسیختگی و غلبهی عاطفه حاصل نمیشوند. میشود با عنان گسيختگی آشوبهای زيادی به پا کرد و بسيار کسان را آزرد. اما میشود با سنجيدگی و پختگی تأثيرهای عميقتر و درازمدتتر به جا گذاشت.
اگر نيکان نوشتههایاش تغيير کرده است، شايد اندکی به خاطر سر و سامان گرفتن زندگیاش و پايان يافتن بخشی از ايام فراقاش بوده است. نمیدانم. ولی هر چه هست دوست دارم نيکان را که بسيار مستعد است و تيزبين و نکتهسنج، سنجيده و آرام و متين ببينم، تا عصبانی و خشماگين و آمادهی پريدن به اين و آن. نيکان میتواند و بايد با بعضیها فرقهای بزرگی داشته باشد. بگذار اسم وبلاگاش را بگذارد تبعيدی عصبانی. روزی تبعيدی بودن و عصبانی بودن از معنایاش خودش تهی میشود. روزی ديگر او در تبعيد نخواهد بود و از هماکنون عصبانيتاش فروکش کرده است و ديگر آن قدرها عصبانی نيست. آرام بودن از خشماگين بودن بهتر است. انسان بودن از همهی اینها بالاتر است. انصاف هم خوب است. نيکان در باطناش سخت ميل به انصاف دارد. آدم در عصبانيت گاهی جانب انصاف را هم از دست میدهد. اينها خیلیهایاش وصفالحال خودم نيز هست. اما همذاتپنداری کردهام ديگر. خودش خواسته است. چه کنم؟ اميدوارم پنج هزارمين پستاش روزی بشود پنجاه هزارمين پست. وبلاگاش مستدام و از همه مهمتر خودش و دلاش و زندگیاش و عشقاش مستدامترآسیه امینیاز آنجا که هیچ موضوعی برای نوشتن پیشنهاد نکردین .... پس اجازه بدین حرف خودم رو بزنم :) نزدیک به 100 نوجوان در کشور عزیز ما حکم اعدام دارند. اعدام این نوجوانها با هر قانونی که در نظر بگیرید- چه قوانین داخلی و چه تعهدات بین المللی- غیر قانونی است. از همه خوانندگان آقای کوثر تقاضا می کنم برای لغو حکم نوجوانان (زیر 18 ساله ها) تلاش کنیم
اطلاع رسانی می تواند خودش آگاهی بخش و پرهیز دهنده باشد
خیلی ممنون از شما برای این که این فضا را به من دادید.
آسیه امینی- اردیبهشت 87- تهران
عباس معروفیهنوز بر سر حرفم هستم: نيک آهنگ کوثر مايه ی افتخار است. و اينکه زنده و سالم و پرکار می خواهمت. می خواهم همچنان بر پرنسيپ های قلم بمانی، به همان سادگی که زندگی شخصی ات ساده و بی رياست. مرسی که هستی عزيزم. ZOSسلام دروغ نگم من بدترین بیننده بلاگم! روزی ده بار گوگل ریدرو میترکونم تا این صفحه بیاد!!! جدی میگم اولین جا همینجاست و بدون حرف مفت! روزی حداقل ده بار چک میکنمش اما نظر که نمی دم! بسوزه پدر کالیبرزیاد!امیدوارم همیشه موفق و منصور باشی وبلاگت منو هی تکون میده میگه بچه برو بنویس!! ولی کو گوش شنوا؟ نیست اقا نیست!به همه ارزوهات برسی و همیشه خوشحال و در حال برگذاری مراسم جشن باشی! نمیخوام این کامنت کوتاه باشه نمی دونم چرا ولی حرفی هم نیست!!انگار میخوام عقده اون همه کامنتی که باید می نوشتمو الان دربیارم!! جداا خسته نباشی زین پس تورا باطری اتمی (آخه انرژی روزانمو از بلاگت میگیرم!)می ناممنیک باشی
امید معماریان
من همیشه نیک آهنگ را دوست داشته ام. هم آن زمانی که با هم در روزنامه حیات نو کار می کردیم، زمانی که برای شورای شهر کاندیدا شدیم و هم الان که دراشکال مختلف دوستی خودمان را با احترام معنی داری پاس می داریم. حقیقت مطلب آنکه، نیک آهنگ، درون وبرون متفاوتی دارد. به همین جهت برخی از دوستانش می گویند نیک آهنگ وب لاگی با نیک اهنگی که می شناسند زمین تا آسمان تفاوت دارد. خیلی ازمواقع من آن نیک آهنگ اولی را بیشتر دوست دارم. چون نسبت بیشتری با بزرگی روحش و فراخی استعدادش و مناعت طبعش دارد. در وب لاگ بعضی مواقع می غلطد به گل آلودی فضاهایی که برخی به آن خود کرده اند.آنگونه که به خودم می گویم من کمتر او را می شناسم... مدت زمانی است که البته به خودش نزدیک تراست.نکته دیگر آنکه باتوجه به شناختی که از استعداد وافرش دارم امیدوارم در آستانه گذار از نوشته پنج هزارم خود به این فکر کند که چقدر از این پست ها نوشته شدن با نوشته نشدنش تفاوتی نداشت و آنها که خود می پسندد وخوانندگانش آنها را روی چشم می گذارند کدام هستند؟ من به این سرعت ناجور زمانه مان که ما را احاطه کرده برخی مواقع خیلی مشکوک می شوم. به این اعتیاد پشت رایانه نشستن و این اضطرار نوشتن ازهرچیزی که ممکن است بود ونبودش فرقی نکند.... دوست دارم دراین چند سال از نیک آهنگ چندین کاربزرگ ببینم، کتابی درخور نام واستعدادش، چاپ آثارش در روزنامه های صاحب نام غربی- که به نظرم برای او امکان پذیراست- و حتی تدریس در دانشگاه برای کسانی که وارد این عرصه می شود. به او البته گفته ام اینها را.... من با اینکه نوشته های نیک آهنگ را همیشه می خوانم اما بعضی مواقع احساس می کنم او قانع شده و به یک روزمرگی افتاده که شایسته اش نیست. مثل روزهایی که تجربه های عمیق و جالب خود را به صورتی وبلاگی می نویسد واز آن می گذرد وخوانندگان هم. مطالبی که اگر اندکی تراش بخورند وصیقل ببینند، می روند درکنار دیگر آثارش... این تعجیل و شتاب برای نوشتن اما به نظرم تا آرام گیرد، یک نیک آهنگ دیگری از دل این نیک آهنگ به دنیا خواهد آمد. چنین پوست انداختنی معمولا از تازه کارها انتظار می رود ودر سن وسال ما می گویند هرچه می خواست تا الان بارش را بسته بود. اما این نیک اهنگی که من می بینم، دائما درحال رشد است و به تغییر و جلو رفتن احترام می گذارد. به همین جهت در او می بینم که به برداشتن گام های بلندش همچنان ادامه دهد. امیدوارم همیشه نیک- آهنگ بمانی عزیزبردار.
فرناز سیفیکاریکاتوریستی بلاگر حال موسوم به نیک اهنگ کوثر نصفه شبی نه تنها بنده را به عنوان یک فمینیست نفرین ازلی و ابدی کرد، بلکه این نفرین را به همه فمینیست های اقصی نقاط عالم تسری داد که چی؟ که "الهی همه فمینیست ها کور و کچل بشوند" چرا که من بدقولی کرده و برای پست شماره پنج هزارم این بشر هنوز چیزی ننوشته ام! تازه یک فقره تهدید خفتناک تر هم پشت بندش آمد که باز ترکشش فمینیست ها را نشانه گرفته بود! خوب! از آنجایی که من بنا به قاعده سیسترهود فمینیستی نسبت به همه فمینیست های جهان احساس ارادت و همبستگی و اتحاد و از این چیزها داریم، برای اینکه چونان کوهی جلو نفرین این کاریکاتوریست بلاگرحال را بگیریم، در این یک ساعت وقت باقی مانده که با تهدید بهمان ابلاغ شده است می نویسیم که نیک اهنگ کوثر برای من کاریکاتور موشی است که خوابالو بیرون امده تا به احمدی نژاد خفته بگوید بابا هاله نورت را خاموش کن بذار بخوابیم! هنوز هم با دیدن این کاریکاتور می توانم نیم ساعتی قاه قاه بخندم! من مانده ام این بشر که گویا مثل من هر روز دوچرخه سواری می کند چرا روز به روز چاق تر می شود و آن وفت من روز به روز آب می روم؟ نابرابری همه جا بیداد می کند واقعن!نیک آهنگ برای من مثال خوبی از وبلاگ نویس هایی است که به تدریج بهتر، منصف تر، خبره تر و منطقی تر شده اند. یادم نمی رود یک دوره ای چه پاتیناژی روی مغز و اعصاب خیلی ها از جمله من رفت .... اما خوشحالم که این روزها وبلاگش، وبلاگی است که وقتی بازش می کنی می دانی فرار نیست با اعصاب داغان و تلخی و حرص صفحه را ببندی و از خواندن مطالبش لذت می بری :) برایش آرزوی شادی و تندرستی دارم( با این اضافه وزن نگران سلامتیش دارم می شوم!) و امیدوارم دخترش هم روزی به جمع ما فمینیست ها بپیوندد که پدرش ارادت قلبی روحی ازلی ابدی به ما دارد
Labels: ۵۰۰۰