شاید هیچ آدم سیاستمداری یا به عبارتی، "سیاستندار" را در ایران به اندازه خاتمی دوست نداشتهام. علت این علاقه، خاطره خوبی است که از همان یک سال اول کار مطبوعاتیام باقی مانده و چند بار ملاقات حضوری پیش از دوم خرداد چهره مثبتی از او در ذهنم به یادگار گذاشت.
ولی اگر به عقب برگردی و خاتمی را از دل وقایع دهه شصت بررسی کنی، با یک آدم نسبتا تند روبرو خواهی شد، که البته از افراد کابینه میر حسین موسوی نمیتوان انتظاری جز این داشت.
خروج موقت از حاکمیت و کتابخانه نشینی خاتمی، و نزدیک بودن او به گروهی که خود را روشنکفر دینی میخوانند و بعد از آن تدریس در دانشگاه تربیت مدرس موقعیتی برای دوبارهاندیشی به روند گذشته فراهم کرد.
اما مساله این بود که خاتمی زودتر از زمان لازم به قدرت رسید. نه خودش آدم این کار شده بود، و نه تیم درستی داشت. بسیاری از همان یاران خاتمی هنوز در دگماتیسم رایج دهه شصت متوقف شده بودند و در دوران اصلاحات فقط ادای رفورمیست بودن را در میآوردند.
---
از سه سال پیش بارها با دوستان و همکاران روزنامهنگار بحث کردهام و حتی درگیر شدهام که ما نباید وارد گفتمان حمایتی از گروه یا نامزد خاصی شویم، حد اکثر بنویسیم به که رای میدهیم، و یا راینمیدهیم و چرا، اما اینکه صدها نوشتارمان را صرف ترساندن مردم کنیم که اگر به این رای ندهی، چنین خواهد شد و چنان، هم اثر کار خودمان را کم خواهد کرد و هم ما را از مسیر عادی کاریمان دور.
قاعدتا ما منتقدیم کارمان نقد قدرت. وارد شدن به عرصه تبلیغات، باعث کور شدنمان میشود.
مخاطب ما کیست؟ کسانی که با همدل هستند که نیازی به حرفهای ما ندارند. اکثریت خاموش است؟ ما که بلد نیستیم با این گروه وارد گفتگو شویم! این گروه مگر تا چند دوره رقابتی میتواند از جماعت اصلاحطلب که بعضا به اصلاحات به عنوان وسیلهای برای ماندن نگاه میکنند حمایت کند و نتیجهای نبیند؟
اکثرت خاموش دیگر قصه را تحلیل نمیند. کار خبر با بازی کلامی ادبیات معاصر متفاوت است! وقتی روزنامهنگار قدرت پیشبینی وقایع را ندارد و نمیتواند درک کند که تاثیر کلامش روی مردم روز به روز کمتر میشود، نباید مشکل را از مردم بداند. مشکل خود اوست.
ما مردم خودمان را یا نمیشناسیم، یا سعی میکنیم با تعریفی کلیشهای، سر و ته ماجرا را به هم ببندیم و خود را عقل کل بنامیم. جان من! نیستیم!
---
احزاب ما در دورهای که میتوانستند، یارگیری فعالانه نکردند. میتوانستند با یارگیری و ارسال بولتن در تیراژی وسیع، نبود روزنامهها را جبران کنند. فکر میکنید تیراژ یک روزنامه حزبی چقدر میتواند باشد؟ ۱۰۰ نسخه در روز؟ بیشتر یا کمتر؟ اما اگر مثلا مشارکت در همان سالهای ۷۷-۷۸، میخواست عضوگیری کند، حداقل تیراژ بولتنش به ۲-۳ میلیون نسخه در هر شماره میرسید.
اگر به مردم ثابت میشد که اینان همانی هستند که میگویند، آیا تعداد اعضا بیشتر نمیشد؟ آیا همان بولتنها دست به دست نمیشد و پیام را راحتتر منتقل نمیکردند؟
احزاب ما در آن دوره چقدر نیروی جدید تربیت کردند؟ آیا مسیر بالا آمدن جز با فامیل بازی و تملقگویی میسر بود؟ احزاب اصلاحطلب چه راهی برای کشف استعداد و پرورش نیروهای مستعد داشتند؟ آیا همه چیز به رابطه جماعت در روزنامه سلام بر میگشت؟ اگر رابطه با حاجآقا خویینیها خوب بود، طرف قابل اعتماد بود ولاغیر! خیال میکنید شوخی میکنم؟ ببینید معیار همکاری و همراهی در سطوح بالای حزب حاکم چگونه تعریف میشد؟
---
میدانم زبان تند و گزنده من برای طرفداران خاتمی و دوم خردادیها شیرین نیست. نمیخواهم باشد و نخواستهام بیخودی شیرینی مسموم نوشتههای دیگران را نثار خوانندگان کنم. این هم مرضی است دیگر!
من نمیتوانم راهکار بدهم و نباید بگویم که مردم چه بکنند و چه نکنند، اما میتوانم بپرسم راهکار دوستان برای خروج از از وضع موجود چیست؟ آیا همین رای دادن نسبتا کورکورانه است که تنها میتوان گفت،سال به سال، دریغ از پارسال؟
انتخابات شوراهای سال ۸۱، انتخابات مجلس سال ۸۲، انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، انتخابات شوراهای سال ۸۵، انتخابات مجلس سال ۸۶ چه نکته مثبتی جز از دست دادن همان سنگرها برای احزاب ما داشته؟ برای مردم چه به بار آورده؟
من آیه یاس نمیخوانم. گذشته را ورق میزنم. میخواهم ببینم چه کار مثبتی برای رفع موانع صورت گرفته؟ آیا توانستهاند قاعده بازی را عوض کنند و توپ را به زمین مقابل بیاندازند؟ چقدر اهرم فشار جدید ایجاد کردهاند و چقدر در جلب مشارکت عمومی موفق بودهاند؟ آیا توانستهاند ادبیات "اصلاحات" را به لایههای مختلف جامعه بکشانند و چقدر در فعالیتهای اجتماعی غیر لوکس تاثیر گذار بودهاند؟
به خدا اصلاحات مال بچههای شمال شهر نیست. اصلاحات باید مال همه باشد. اصلاحات نباید فقط پیام سیاسی داشته باشد. پیام محیط زیستی و صنعتیاش چه بود؟ پیام اقتصادیاش چه...؟
در طول دوران خاتمی، میزان کاهش آلایندهها چقدر بود؟ میزان تغییر فرهنگ جامعه در برابر مصرف انرژی قابل اندازهگیری است؟ میزان توجه عمومی به سرمایههای بالقوه کشور بیشتر شد؟
---
دقت کردهاید؟میدانید میزان فرار کسانی که شاید در داخل میتوانستند اثری بگذارند در سالهای اخیر چقدر زیاد شده؟ میدانید در ماه چند ایمیل از دوستان دیده و نادیده دارم که میخواهند از ایران بیایند بیرون؟ چرا؟
چند در صد کسانی که برای تحصیل به خارج از کشور میآیند خواهان بازگشت هستند؟ میتواند ساعتها نوشت و بحث کرد، اما تند شدن این روند در سالهای اخیر شاید نشان از ناامیدی دارد.
ادامه دارد
Labels: گفتمان