من یک آدم خیالباف و نسبتا پررو بودم. البته در گلآقا اندکی رودار شدم! تا قبل از رفتن به آن مجموعه، موقع حرف زدن با دختران دانشگاه سرخ و سفید میشدم، اما انگار بعد از گلآقایی شد، ماجرا برعکس شده بود!
اولین روزها، صابری گفت که برای خودت یک امضا درست کن، یک نام مستعاری چیزی، من هم گفتم "نیکان" که صدایم میزنند، یا "نیکآقا". این را که گفتم، باید قیافه خدابیامرز را میدیدی. توی دلش داشت میگفت که این فسقلی، هنوز غوره نشده میخواهد پسوند آقایی ما را هم کش برود!
سیستم پرداخت گلآقا هیچوقت خوب نبود. انگار ارثیه توفیق به این مجموعه هم رسیده بود. هر از گاهی این مساله موروثی را با بدجنسی تذکر میدادم. خدا بیامرز هم البته با همان نگاه تیزش یک جوابی میداد...
کار کردن در بقیه نشریات یک تابو بود. امان از تابوشکنان! اما بعضیها خوش شانس بودند مثل من که چند کار میکردند، و یکی بدشانس میشد مثل ابوالفضل زرویی که تا رفت همشهری، به او گفتند یا اینجا، یا آنجا.
چیزی که حال میکردم، روحیه دادن به ما مقابل وزرای بازدید کننده بود. گاهی حس میکردم به هسته مبارکم هم نمیگیرمشان! این دیگر اوج پررو بازی بود. وزرای نسبتا بیچاره هم یک جوری از گلآقا حساب میبردند، حتی برای اینکه زشت کشیده نشوند و جلوی عیالات مربوطه آبرویشان نرود.
به من میگفت، تو چرا این آدمها را "کریه" میکشی؟ من هم بهانه می آوردم که چه کار کنم قیافهشان کج و کوله است؟ آخرش هم میگفتم من "کریهکاتوریستم"!
وقتی برای ثبت نام در فوق لیسانس دچار مشکل شدم، نامه نجات بخشی برایم خطاب دکتر افروز، رئیس وقت دانشگاه تهران نوشت:
برادرم، دکتر غلامعلی افروز،از میان جوانان مستعد در هنر کاریکاتور، مقداری هم نصیب گلآقا شده. که چهره مقامات را دو جور میکشند. صاف و صوف، یا کج و معوج. از میان ایشان، یکی همین نیک آهنگ کوثر است!بسته به نظر جنابعالی است، یا مشکل قانونیاش را حل میکنی، یا منتظر عواقب آن میمانی.امضا:این نامه در آموزش دانشگاه آنقدر دست به دست شد که اصلا پرونده من را داشتند فراموش میکردند!
تذکرهای صابری با رواننویس سبز، روی قطعه کاغذهای کوچک همیشه به یاد ماندنی است. یادداشتها عمومی نمیشد، و وقتی از تو پاسخی میخواست، به خودت میگفتی وای به روزگارم، اما پیشش که میرفتی، ترست میریخت. همیشه یک جور جذبه معلمی خاص داشت.
روزی که فهمیدم میخواهد مجله را ببندد، با او صحبت کردم. گمان آخرین باری بود که اینقدر طولانی حرف زدیم. کلی گریه کردم بعدش. انگار آن روز داشت میگفت که رفتنش نزدیک است.
همیشه مشاور خوبی بود. خیلی بهتر از بقیه آینده را میدید. انگار میدانست چه بلبشویی قرار است بشود که رفت...
یادش بخیر
Labels: گلآقا