یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, May 03, 2008
سوال یک خواننده
خواننده طبق معمول فاقد اسمی، کامنتی گذاشته با این مضمون:

"...آقا لطفأ از مرحوم صابری تصویر واقعی ارائه بده. ایشان تا
آخر عمر روابط محکم با بیت رهبری داشت. آخر کار هم دید نمی تونه آشکارا طرف مردم را بگیره، کرکره را پایین کشید. این حضرت همانگونه که خودش می گفت نقش «سوفاف اطمینان» را داشت. از موقعیتش هم به خوبی برای امور دنیوی بهره می گرفت. ایشون بعضی از ماموریت های ویژه نظیر پیغام رسانی رهبری به مرحوم سیرجانی را انحام داد. خود شما هم یک کم فکر کنی موارد مشابه را به یاد میاری. در هر صورت شیوه زندگی ایشان آموزنده و عبرت انگیز است..."

من بر اساس حدس نمی‌توانم در باره همه کارهای صابری قضاوت کنم. اما به یاد دارم اوقاتی رادر دوره‌های مختلف که تنور مجله را کند کرد. "سوفاف" زمانی باب شد که به او گفتند "سوپاپ" و تا آنجا که به یاد دارم، یک بار گفت چرا که نه؟ مملکتی که همه چیزش مثل دیگ زودپز است نیاز به "سوفاف" دارد تا نترکد. اتفاقا او به این نکته رسیده بود که چاره کار جامعه ما انفجار نیست.

اما چیزهایی که بعدها شنیدم این بود که او و دعایی تا آنجا که توانستند شفاعت "سعیدی سیرجانی" را کرده بودند. نه می‌توانم صحتش را تایید کنم یا رد. اما می‌دانم که همیشه حس می کرد شدیدا زیر نظر است. هروقت حس می‌کرد نظر بیت دارد به ضررش می‌شود، گوشه‌ای می‌آمد یا یادداشتی می‌نوشت. یک بار یکی از همین یادداشت‌ها صدای بعضی از ما جوان‌ترها را درآورد. هیچ نگفت. حدس می‌زنم سال ۷۳ بود. می‌توان آنرا با زمان مرگ سعیدی سیرجانی همزمان دانست.

من چیزهایی را که به یاد دارم مى‌توانم بازگو کنم. همان صابری نزدیک به حاکمیت، جوانانی پرورش داد که به این راحتی امکان شکوفایی نداشتند. جوانان لجوجی که حتی زیر بار حرف‌های خودش هم نمی رفتند. نمی گویم خوب یا بد، ولی سعی نکرد یک الگو را تکثیر کند.

آیا صابری خیلی از مسائل پشت پرده را می‌دانست؟ شک ندارم که می‌دانست. حاضر بود مزخرف‌ترین سوژه طنزپردازان پیر شده را بدهد احمد عربانی بکشد، اما موضوع مهمی که خیلی هم بامزه بود ولی مجموعه را آسیب پذییر می‌کرد اصلا به تصویر کشیده نشود.

دوم خرداد که شد، با محمد صحفی که آن زمان رئیس موزه هنرهای معاصر بود رفتیم پیشش. هنوز معلوم نبود چه کسی وزیر ارشاد می‌شود. همان چند دقیقه، چند وزیر دولت هاشمی زنگ زدند دفترش که ببینند خبری دارد از اوضاع؟ انگار می‌خواستند سر در بیاورند که خودشان ماندنی‌اند یا نه؟

گمانم اعتقاد داشت که آمدن مسجد جامعی کم هزینه‌تر است و مشکلات کمتری به بار خواهد آمد، اما اگر اشتباه نکرده باشم گفت که مهاجرانی وزیر می‌شود. صحفی البته بعدها معاون مسجد جامعی شد.

آن صابری که من شناختم، کسی بود که می‌توانست خیلی جلوتر برود، ولی در سال ۱۳۶۲ خیلی محترمانه از مجموعه ریاست جمهوری دور شد و آرام آرام با جا انداختن "دوکلمه حرف حساب" فضای مطبوعات آن زمان را خیلی جدی تکان داد.

آیا می‌توانست وزیر شود؟ نه. آنقدر تجربه داشت که بداند سرنوشت دولتی ها چیست. آیا می‌توانست کاملا از حاکمیت دور شود؟ نه! نمی‌خواست غیرخودی‌اش بخوانند. آیا حزب‌اللهی بود؟ اصلا! اما طوری رفتار نمی‌کرد که برای همکارانش شرایطی منفی بوجود آید. آیا هوای بچه‌های گل آقا را داشت؟ شدیدا! البته نه مالی. کسی به راحتی نمی‌توانست نگاه چپ به گل‌آقایی‌ها کند. مثالش، عمران صلاحی. اگر صابری هوای عمران را نداشت، بعد از انتشار متلب پر سرو صدای دنیای سخن سال ۷۱، و یا نیمه پنهان کیهان علیه عمران، معلوم نبود چه اتفاقی می‌توانست بیافتد.

یکی از کارتونیست‌های سرشناس شاید نداند که صابری شفاعتش کرد تا بلایی سرش نیاورند. شاید هم بداند. آنقدر برای بازگشت کامبیز درمبخش تلاش کرد که حد ندارد. کامبیز دلش می‌خواست برگردد ولی چند نفری مرتبط با کیهان و نزدیک به همین صفار هرندی نمی‌خواستند چنین اتفاقی بیافتد. ولی بالاخره کامبیز آمد و مهمانی ورودش را هم در همان زیر زمین مجله گرفتند.

وقتی هم من دچار دردسر شدم، حس کردم یادداشتش در اطلاعات تا حد زیادی زهر بقیه را از کار انداخته بود.

اما آیا نقطه ضعف نداشت؟ چرا که نه؟ انسانی بود مثل بقیه. اما من تاثیر مثبت کارهایش را دیدم. به گمان من اگر او نبود، کاریکاتور ایران پیش نمی‌رفت. تاثیر او در شکستن تابوها آنقدر زیاد است که باید نابینا بود تا انکار کرد.

من هر از گاهی خوابش را می‌بینم. البته تازگی‌ها کمتر.

آیا دلم برایش تنگ می‌شود؟ خیلی! اصلا دلم برای نزدیکانش تنگ نشده. خیلی هم آدم‌های خوبی هستند، اما او چیز دیگری بود. بت نبود. آدمی بود که گردن من خیلی حق داشت.

یادش بخیر و روحش شاد.

Labels: