همین روزها بود. نشسته بودیم در تحریریه همشهری. نگران انتخابات چند روز بعد. ناطقنوری خیلی لایتچسبک بود. قیافه دو سه نفر طرفدار ناطق و ریشهری در تحریریه یک کمی تابلو بود.
احساس خفن بیکار شدن بعد از انتخابات عجیب اذیت میکرد. گاهی فکر میکردم بازگشت به زمین شناسی می تواند فکر خوبی باشد، اما من مرض چیز دیگری داشتم.
باز عطریانفر یکی دیگر از طرحهایم را رد کرده بود، ولی به نحوی عجیب آن طرح از ستاد "به آفرین" سر در میآورد و یکی از خنگولهای دوست داشتنی برایم در باره طرح سیاه و سفیدی حرف میزد که تصادفا ایدهاش مال من بود و بعدش کلی میخندید!
۱۱ سال گذشته و آن احساس شیطنت و هیجان هنوز دارد مرا قلقلک میکند.
کاش آن روز میفهمیدم چقدر از این واقعه بازی بوده و چقدرش واقعی.
آیا آمدن مردم پای صندوقهای رای، تایید نظام بود و رضایت از وضع موجود و ...؟
همه چیز را به نفع خود مصادره کردن هنری است که از همه کس بر نمیآید.
روز دوم خرداد شاید روز پیروزی احساسی اکثریتی بود که نخواست خاموش بماند.
امروز بعد از ۱۱ سال همان احساس مثل عطری که بعد از مدتها بویش به مشامت خورده، برایت زنده است.
اما امروز با احتیاط بویش میکنم. نمیخواهم این بار فریبش را بخورم! سرآب، زیباست، ولی تشنگیات را رفع نخواهد کرد، چرا که آبی نیست.
Labels: سرآب دوم خرداد