ديشب اين قلب صاحب مرده ما بامبول در آورد و صبح نرفتم سر کار، و در عوض سر از اورژانس در آوردم. حدودا ۴ ساعت آنجا معطل بودم. بعد از دو ساعت تازه صدايم زدند برای آزمايش خون، نيم ساعت بعدش هم رفتم برای نوار قلبی. آخر سر هم بعد از کلی معطلی يک رزيدنت جوان آمد و کلی خندهام گرفت از سبک و سياقش.
جالب اينکه روش پايين آوردن ضربان با تنفس که از روانکاوم آموخته بودم خيلی موثر بود و وقتی در لابی اورژانس نشسته بودم، ضربانم کاملا پايين آمده بود. فقط برای احتياط ماندم که ببينم نتيجه آزمايشها چيست.
نکته مثبت بيمه اينجا اين است که هزينههای عادی پزشکی را به حداقل می رساند و اگر حق بيمه اضافهتان از حقوقتان کسر می شود، درصد زيادی از هزينه دارويیتان محو میشود.
اما اين مملکت، کلی پزشک مهاجر بيکار دارد که يا پيتزا رسان شدهاند و يا راننده تاکسي، اما به اين راحتیها امکان بازآموزی و طبابت پيدا نمیکنند.
--
امروز اينقدر گيج بودم که يادم رفت جورابهايم را ست کنم! وقتی هم پيراهنم را بعد از پايان معاينه تنم میکردم، برعکس تنم کردم، البته بعد متوجه شدم و درستش کردم.
امسال اينقدر غيبت به خاطر سردرد و سرماخوردگی و کمردرد داشتهام که گندش درآمده.
Labels: بهداری کانادا