امروز یاد تابستان داغ ۱۳۶۵ افتادم. در گرهبایگان فسا، راننده بولدوزر بودم، البته شاگر راننده. آنقدر داغ بود که عقربها هم تا سایهای گیرشان نمیآمد، بیرون نمیزدند. وقتی بعد از غروب نهالها اکالیپتوس را آب میدادم، عقربهای عزیز میآمدند بیرون ببینند چه خبر است و احتمالا از خنکای آب بهرهمند شوند.
آن سال موقع جام جهانی مکزیک بود و یک تلوزیون ۱۲ ولتی که بسته بودم به لندروور و بازیها را دنبال میکردم. البته چه دنبال کردنی! توی آن حرارت بخشی از تلوزیون ذوب شد.
آن سال بارانی که در آذرماه آمد، منجر به سیلی شد که جان خیلیها را گرفت. چون کسی آمادگی مهار سیلاب را نداشت.
امسال هم، گمانم چنین وضعیتی داشته باشیم. البته نمیدانم باز با یک بارش شدید دو روزه چنین مسالهای تکرار شود یا نه، اما میشود دید که با یکی از بدترین و خشکترین تابستانهای سالهای اخیر دست و پنجه نرم میکنیم.
وقتی با طرفداران سدسازی حرف میزنی و از آنان میپرسی که پس باید با میلیونها هکتاری که اصلا امکان مهار سیلابهای فصلی از طریق سد را ندارند چه کرد، و یا در مناطق خشک و نیمه بیابانی که فقط آبرفت داریم، چگونه آب را ذخیره کرد، حوالهات میدهند و شبکههای آبیاری و لولهکشی از سد. مثلا از سرشاخههای کارون آب را بفرستی رفسنجان.
ما ایرانیها متخصص حرام کردن منابع طبیعیمان هستیم. قدر نفت را که ندانستیم و دولتهایمان هم آنرا متاعی کردهاند برای بردهداری مدرن. رعایایی هستیم چشم به قیمتگذاری دولت. دولت هم با سوبسیدش، و خودروسازان هم با تولید بنزینسوزهای حرام کن، چنان وابستهما کردهاند که نگو و نپرس. بخش زیادی از گاز خانگی را حرام گرم کردن خانههای بیخودی بزرگمان کردهایم و میکنیم.
باید بررسی کرد که چگونه آب سدهای اطراف تهران را که باید در بطری کرد و فروخت، این همه سال صرف ماشین شستن و استحمام و آفتابه و ... شده است؟
مساله این است که ما ارزش واقعی منابع را نمیدانیم!
وقت هم یک منبع مفید است! ببیینید چگونه حرامش کردهایم؟
همیشه از خودم پرسیدهام که آیا ما لیاقت بهتر از این را داریم؟ وقتی خودمان این چنین این منابع با ارزش را نابود میکنیم، چرا باید خیال کنیم که وضعمان باید بهتر از اینی باشد که هست؟
Labels: آب