مساله ای است که ما از سوال میترسیم. میترسیم به تریج قبای خاتمی بر بخورد. میترسیم به یادش بیاوریم که "مسوول" و "سوال" هم ریشهاند.
خاتمی نه قهرمان است، نه فردی با مشخصات یک قهرمان. مدتی اجازه داد از او قهرمان بسازند. این اشتباهش بود. در شرایط سخت است که قهرمان واقعی معلوم میشود، و او عملا ضدقهرمان شد.
ایران سرزمین جالبی است. همیشه دنبال کسی هستی که از حاکم فعلی اندکی بهتر باشد. شاید واقعیت ما این باشد. وگرنه ضربالمثل یا جوک "رحمت به کفن دزد اولی" این همه مصداق پیدا نمیکرد.
تشخیص ما معمولا در محدوده بینایی چشمان نزدیک بینمان است. دوست داریم در مسیری هدایت شده قرار بگیریم که چیزهای مورد انتظارمان را ببینیم. کمی دور شویم، خواهیم دید که احتمالا کلاهی سرمان رفته که نباید میرفت.
---
از نقطه نظر فردی، کمتر کسی است که از خاتمی بدش بیاید، حتی جناح راستیها هم به او احترام میگذارند. او نسبت به خیلی از سران نظام آدمی اخلاقی محسوب میشود. اما مشکل خاتمی، صرفا خوشاخلاق یا بداخلاق بودنش نیست.
مساله مدیریت خوب یا بد است. وقتی نامزد پستی مثل ریاست جمهوری میشوی، مسوولیت بزرگی را پذیرفتهای. وقتی قول میدهی که واقعیتها را میگویی، قولی دادهای که ثبت میشود. وقتی اجازه میدهی دانشجویان و روزنامهنگاران را قلع و قمع کنند، کسانی که بهترین مترجمان اصلاحات بودند، گویی همه را سربازان کم اهمیت شطرنج فرض کردهای.
خاتمی انسان خوبی است با بسیاری از شاخصههای یک مدیر بد. مدیر، احتمالا کسی است که بتواند حداکثر تواناییهای مجموعه تحت مدیریتش را برای بهبود و رشد سازمانش به کار گیرد. شایستهسالاری یکی از ارکان چنین مدیریتی میتواند باشد. یک نگاه سرانگشتی به مدیران دولت خاتمی بیاندازید. آیا اکثرشان شایسته پستهایشان بودند؟
مشاوران خاتمی چه؟
هرچه بیشتر میگذشت، سهمخواهیها مانع اتحاد اصلاحطلبان حکومتی میشد. آیا خاتمی این را نمیدید؟ نمیدید که چند دستگی نهایتا امکان شکسته شدن آرا در مقابل اصولگرایان را فراهم میکند؟ نمیتوانست به حزب برادرش فشار بیاورد؟
هنوز معتقدم که خاتمی برای یکسره کردن تکلیف با حاکمیت، باید در اوج محبوبیت شرط میگذاشت و استعفا میکرد. استعفا صرفا به مفهوم کنار رفتن نیست. یک نوع تهدید هم هست. کنار رفتن خاتمی برای حاکمیت هزینههای زیادی داشت. به این راحتیها نمیخواستند رئیس جمهوری با یک مجلس اصلاحطلب را از دست بدهند.
ماجرای خروج از حاکمیت که عباس عبدی مطرح کرد، میتوانست هزینههای حاکمیت را بیشتر کند.
همان اتفاقی البته افتاد که قابل پیشبینی بود. به جای خروج به موقع یا تهدید به خروج، اصلاحطلبان از حاکمیت اخراج شدند.
---
مسالهای که برای خیلیها قابل درک نیست، این است که رئیس جمهوری میتواند با وجود سهم محدودی که از قدرت دارد، فضا را به سمتی ببرد که رهبری مجبور به حمایت از او شود. احمدینژاد ظرفیتهای این مساله را به خوبی نشان داد. خاتمی از این فرصت بیبهره ماند.
کسی آن زمان انتظار نداشت خاتمی رهبر اپوزیسیون باشد. اما رای ناگهانی مردم معنایی ویژه داشت. حضور اکثریت خاموش باعث پیروزی خاتمی شد، وگرنه رای سنتی راست ناطق را به کاخ ریاست جمهوری میفرستاد.
اما اگر امروز، هرچه به واسطه احمدینژاد بر مردم تحمیل شده را مورد تایید حاکمیت بدانیم، خاتمی بیاد مقابلش بایستد. این قرارگیری خاتمی مقابل حاکمیت نیست؟ کاری که خاتمی پیش از سال ۸۴ باید میکرد، باید امروز انجامش دهد، با سختی بیشتری.
---
خاتمی اگر این بار بخواهد جلو بیاید، مسوولیت زیادی خواهد داشت. بیشتر از مسوولیت سال ۱۳۷۶. هم باید کوتاهیهای هشت سال اصلاحات را جبران کند، و هم خرابکاریهای ۴ سال احمدینژاد را. آیا میتواند با تیمی که آن هشت سال همراهش بودند، موفقیت آمیز عمل کند؟ بشدت شک دارم!
Labels: بناپارت