من ۳۲ سال پيش از پاريس رد شده بودم، سر راه بازگشت به ايران. چون چمدان کم داشتيم و جا هم کمتر، همه ماشينهای فلزی اسباب بازی را کرده بودم توی جيبها شلوارم. آن شلوار ۶ تا جيب داشت. وقتی در فرودگاه اورلی پياده شديم، مامور پليس فرانسه که با فلزياب همه را چک میکرد، وقتی دستگاهش به خاطر همان ماشينها حسابی بوقبوق کرد، از جايش پريد و سريع مرا از صف جدا کرد. قيافه پدر و مادرم ديدنی بود...
بعد از ۳۲ سال رفتن و ديدن آن شهر لذتی ديگر داشت. وقت کم بود و جا برای ديدن فراوان.
چيزی که زياد ديدم، گدا بود، آن هم گدايان محجبه.
خيلی از ساختمانها را گويی صدها بار ديده بودم. اين هم از فوايد تماشای فيلم فرانسوی!
خلاصه، انشالله خدا نصيب کند و اين شهر را وقتی هوايش خوب است ببينيد.
در ضمن، خوشگل پاريسی نديدم! همهاش شايعه است!
Labels: Paris