ديدن فرشاد بعد از ۱۵ سال، آنهم در آمستردام اتفاق جالبی بود. تمام خاطرات روزهای سربازیاش و فوتبال گل کوچک و مسخره کردن تکنوکراتها و ...اولا، شکم نياورده بود! از خودم خجالت کشيدم! باورم نمی شد دستپخت پسر ۱۶ سالهاش اینقدر خوب باشد!
چند روز پيش هم فرشاد ديگری را ديدم در بلژیک، با آن سگ سورتمه کش گندهاش!
خلاصه فقط يک فرشاد ديگر مانده که ۱۲ سال است او را نديدهام!
Labels: فرشادها