من در روزگار انقلاب، نه ساله بودم. تفکر من از فضای آن روزگار طبیعتا ناشی کتابها و مقالات و مجلاتی بود که در خانه خوانده می شد یا جوانترهای فامیل با خود میآوردند.
بحث اصلی که آن زمان برای من جذابیت بیشتری داشت، حق انتخاب بود. اینکه کسانی را که گمان میکنی به تو نزدیکترند و یا میتوانند تو را نمایندگی کنند، میتوانستند رای تو را داشته باشند. میگفتند شاه نمیگذارد نمایندگان واقعی مردم وارد مجلس صوند. این نمایندهها، نمایندگان قدرتند نه برگزیده ملت.
امروز، بعد از سی سال میاندیشم چرا کسانی که مدعی آزادی و حقوق شهروندی و حق رای هستند، به ساختاری تن دادهاند و مشروعیت میبخشند که تنها کاری که نمیکند، کمک به انتخاب نمایندگان واقعی است.
ساختار معیوب فعلی، البته نمی تواند به دست کسانی اصلاح شود که خود بارها وبارها به آن تن دادهاند و با استفاده از تبعیض موجود، امکان نامزدی یافتهاند و وارد سیستم شدهاند. اما اگر تشخیص میدهند که با این وضع نمیتوان کنار آمد، چرا به آن گردن می نهند؟
همیشه وقتی کاندیدایی رد صلاحیت میشد، اگر با سران اصلاحات نزدیک بود، لابیها شروع می شد و شاید هم به نتیجه میرسید. اما اگر طرف هیچ پشتیبانی در حاکمیت نداشت، نتیجه تغییری نمیکرد.
آن زمان اصلاحطلبان فکر میکردند رد صلاحیت به چند تایی محدود میشود و بعد از مذاکرات، بالاخره تعدادی از سد شورا عبور خواهند کرد، اما واقعا چنین شد؟
خاتمی میگوید از ظرفیتهای قانون استفاده نشده. در مورد انتخابات چه ظرفیتهایی میشناسید که میتواند امکان نامزد شدن افراد عادی را عملی کند؟ چه کسی از نمایندگان واقعی مردم دفاع خواهد کرد. به مجالس کشورهای دیگر دنیا نگاه کنید. نمایندگان مردم اینقدر با اکثریت مردم اختلاف ظاهر و منطق دارند؟
به نمایندگان شورای شهر نگاه کنید! اینها نمایندگان شهروندان ما هستند؟ چه نقاط مشترکی با مردم عادی دارند؟
یک نگاه گذرا به روند برگزاری انتخابات در ایران نشان میدهد که وضع سال به سال بدتر شده. یکی از همکارانم در همشهری که با جماعت سلام هم نزدیک بود میگفت که در همه دورهها درصدی از تقلب وجود داشته، چه از سوی راست و چه از سوی چپ. در بضعی از شهرستانها خیلی راحت رای نامزدها جابجا شده و کسی آخ هم نگفته، یا اگر گفته شنیده نشده. هیچکس در کل مجموعه علیهالسلام نیست، اما گردن نهادن به ساختاری که میدانی غلط اندر غلط است، اندکی جای سوال ندارد؟
سوال اصلی من از رهبران اصلاحات این است که چرا به جای ایستادن در مقابل این روند، فقط به خرابتر شدن اوضاع با پذیرش همه شرایطش کمک میکنند؟
---
سال بعد، باز هم هم همان دعواهای همیشگی، ترساندن ملت، اگر شرکت نکنید چنین میشود و چنان، و اگر هم شرکت میکنید، باید به این یکی رای دهید که اگر او انتخاب نشود، چنین میشود و چنان. اصولا وقتی جماعت طرح و برنامهای ندارند، بهترین کاری که میتوانند بکنند، ترساندن است.
وقتی پای جدلهای انتخاباتی اینجا مینشینید، با نکاتی روبرو میشوید که در ایران شاهدش نبودهاید. طرفین برنامههای نسبتا مشخصی دارند. البته ممکن است خیلی از این برنامههاعملی هم نشوند، اما بر همین پایه همدیگر را نقد میکنند و دمار از روزگار یکدیگر در میآورند. گیریم همه اینها بازی است برای خر کردن خلقالله، اما چرا ما از این مناظرهها و نقد برنامه و سیاستها نداریم؟ من تقصیر را فقط گردن جناح راست نمیاندازم. مگر خاتمی از مناظره فرار نمیکرد؟
یک مساله ساده، پرسش از کسانی است که مدعی کسب قدرت هستند، با استفاده از رای شهروندان. آیا رای مردم مجانی است؟ گمان نمیکنم. به نظر من بهترین کار سوال است. باید پرسید و جواب خواست. اگر از پس سوالها برآمدند، چرا که نه؟ میتوان تصمیم گرفت. اما آیا فقط بر پایه شعارهای کسانی که به پاسخگویی عادت ندارند و یک بار در باغ سبز نشانمان دادند و نتوانستند کمترین مشارکت را در جامعه نهادینه کنند میتوان اعتماد کنند؟
باید از اصلاحطلبان سوال کرد برنامههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، محیط زیستی و الباقی چیست؟ خیال میکنید همینطوری باید تا روز قیامت به فرد رای داد و به گروه بیبرنامهاش به امید اینکه این گروه بهتر از آن گروه است؟ فقط بگوییم که آن گروه کارش خراب است، نشانه درست بودن طرف مقابل نیست! و اگر برنامهای هست، درچارچوب بسته چگونه توان اجرایش را دارند؟
---
مساله این است که وقتی تبلیغ میکنند خاتمی ۸۸ همان خاتمی ۷۶ است، باید نگران شد. یعنی خاتمی بعد از ۱۲ سال بهتر نشده؟ پیشرفت نکرده؟ هنوز در همان حالت قبلی منجمد شده؟ تازه من میگویم از آن مدل ۷۶ وضعش خرابتر هم شده! عین پیکان که از مدلهای اولیهاش بدتر از آب در آمد. اگر آن زمان شجاعتی هم داشت، به مرور زمان و با درک این نکته که رئیس جمهوری فقط تدارکاتچی است از بین رفته.
ادامه دارد
Labels: چالش