یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, November 30, 2008
مشکلات نيک​آهنگ بودن
هر کسی از ظن خود شد يار من

"حرف حساب" لطف کرده و درباره نگاه انتقادی من به مسائل داخلی به نکاتی اشاره کرده. از لطفس ممنونم، و در ضمن خودم را لايق تعاريفش نمی دانم، گرچه خوشم هم آمده است.

اما چند نکته​ای که نویسنده وبلاگ فراموش کرده، به عدم تشخیص تقدم مرغ و تخم مرغ بر می​گردد.

این دوست گرانقدر در وبلاگش آورده است که : "۱ . تفاوت نیک آهنگ با روزنامه نگاران داخل ایران در چیست؟ آیا آن ها به اندازه ی کافی شجاع و منتقد نیستند؟ " و بعد پاسخ داده :" الف. منتقدان داخلی تامین جانی و آزادی سیاسی لازم را برای بیان انتقادات تند و آشکار ندارند. ب. منتقدان داخلی به سبب ارتباطات شغلی، تعهدات صنفی، وابستگی های گروهی به دسته های سیاسی و دوستی های شخصی بین ایشان و کنشگران سیاسی و اجتماعی آزادی انفرادی برای بیان نظرهای شخصی اشان ندارند و چه بسا که بسیاری جمع بودن را به فرد بودن ترجیح دهند ... پ. انتقاداتی که روزنامه نگاران داخلی بیان کنند تاثیر مستقیم و حتی روزانه بر اشتغال و وضعیت مالی آن ها می گذارد در صورتی که نیک آهنگ انتقاداتش از یک طرف از طریق نشریات اینترنتی باعث درآمد برای او می شود و از سوی دیگر در آمد روزنامه نگاری اش در رسانه های کانادایی هیچگاه از قبل انتقاداتی که مطرح می کند آسیب نمی بیند (اگراحیانا تقویت نشود). (این ها را به عنوان عیب ذکر نمی کنم ولی واقعی بودنشان را نمی توان انکار کرد.)"

پاسخ من: برخی از منتقدان داخلی به دلیل منافع خود، ترجیح می​دهند طرف یک گروه سیاسی را بگیرند. این با روزنامه​نگاری بی​طرفانه جور در نمی​آید. من اصلا آدم شجاعی نیستم، اما آیا همکاران روزنامه​ها و رسانه​های اینترنتی اصلاح​طلب توانسته​اند به وظیفه حداقلی خود که نظارت بر قدرت و زیر سوال بردن ناراستی​های قدرت در حد امکان است پایبند بمانند؟ تعهد صنفی با تعهد سیاسی و گروهی بسیاری همکارانم در رسانه​های اصلاح​طلب فرق می​کند. تعهد صنفی مفهوم خود را دارد. روزنامه​نگار اگر بین فعالیت کاری اش با فعالیت سیاسی مرزی نگذارد، تبدیل به ابزاری می​شود که نهایتا خودش هم نمی​فهمد خاصیتش چیست. فعالیت روزنامه​نگاری، فعالیت حزبی نیست که خواست​های حزب را بر وظیفه خبری مقدم بداری.

من البته بعد از اختلافم با روزنامه نوروز، تصمیم گرفته بودم در هیچ رسانه حزبی قلم نزنم، اما خطا کردم و کار در روزنامه همبستگی را پذیرفتم. البته یک دلیلش تکرار همکاری با یک روزنامه​نگار دوست داشتنی به نام مسعود سفیری بود که در حیات نو از کار با او لذت برده بودم. دلیل دیگرش این بود که نیاز به یک تریبون قوی در آن محدوده زمانی داشتم. تلفن​های پیاپی اصغرزاده هم البته جای خود را دارد. می​گویم اشتباه کردم چون قول داده بودم به خودم که با روزنامه​های حزبی کار نکنم، اما با اصغرزاده شرط کردم که هر انتقادی را از خود او را هم آزادم انجام دهم، و الحق از کارهایم علیه خودش هم دفاع کرد. گرچه باید اضافه کنم که در کنار بچه​های خوب همبستگی، یک گروه حزبی "ازگل" هم در آنجا حاضر بودند که تحملشان کفرات داشت و دارد!

من انتقادم از سیستم فعلی و ساختار انتخابات را خیلی پیشتر از آغاز به کارم در رسانه​هایی مثل روزآنلاین و زمانه آغاز کرده​ام. مطمئن باشید که همه دیدگاه​های انتقادی من هم قابل انتشار نیست. می توانید به انتخابات ریاست جمهوری قبلی برگردید و مطالب آن زمان را مرور کنید.

من به خاطر وقتی که صرف کارهایم در روزآنلاین و زمانه می​کردم، عملا از کارم در خبرگزاری تجاری-بورس کانادا باز ماندم و البته خیلی هم دوست داشتند که من کارهای رسانه ای سیاسی​ام را کنار بگذارم. و البته اين آسيب​های مالی خودش را داشت.

---

سوالی که برای من وجود دارد اين است که با وجود بی​پاسخ بودن بسياری از سوالات بازمانده از دوران قدرت اصلاح​طلبان، چرا همکاران روزنامه​نگار من که انتقاد از دولت قبلی زندگی​شان را تهديد نمی​کند، ساکت می​مانند؟

انتقاد از دولت خاتمی به معنای تاييد احمق​ترين و متقلب​ترین دولت بعد از انقلاب نيست. اما چرا دوستان يادشان می​رود که وقتی نوبت به آن ۸ سال می​رسد، همان سکوت چه برسر ما آورد؟

می گويم خاتمی انسانی دوست داشتنی است، اما آيا حس نمی​کنيد، حتی يک ذره که ما را به قدرت فائقه فروخت؟ شايد من يکی تنها هستم و درک نمی​کنم. مگر وقتی روزنامه​نگاران را می گرفتند، در دادگاه کارمندان دولت محاکمه نمی​شدند؟ ظاهرا به نحوی بايد زير پوشش دولت باشی تا آنجا قابل محاکمه باشي، نه؟ خب وقتی ما بيکار می شديم، اين دولت کجا بود که بيمه​ بيکاری​مان را بدهد؟ اين دولت کجا بود که از حقوق ما دفاع کند؟ اين دولت کجا بود که به خانواده​هايمان برسد؟ اين دولت...

دوستان روزنامه​نگار! يادتان رفته است؟

دوستان يادشان رفته که سياست​های وزارت صنايع دولت اصلاحات چه بر سر محيط زيست ما آورد؟ دوستان يادشان رفته که چه کسانی عملا صاحب صفحات اقتصادی روزنامه​ها بودند و نمی​گذاشتند مردم بفهمند چه می​گذرد؟ دانستن حق مردم است؟ کدام مردم؟ کدام دانستن؟

وقتی مديران روزنامه حقوق بگيران دولت هستند، چگونه می​توانند از منافع مردم در برابر دولت دفاع کنند؟ روزنامه​ای را در نظر بگيريد که مديران اصلی​اش، امنيتی هستند. عضو مرکز تحقيقات استراتژيک. آيا آنها می​توانند از حوزه​هايی خاص انتقاد کنند؟ نه!

وقتی مديران روزنامه​ای سابقه امنيتی داشته​اند و حالا مديران وزارت نيرو هستند. آيا می​توانند اجازه دهند که انتقاد از ساختار مديريت آب در کشور در روزنامه​شان ادامه يابد؟

وقتی ...وقتی...وقتی....

---

بحث من همه​اش اين است که هرچه ميزان وابستگی بيشتر شود، ميزان فريب مردم هم ناخواسته افزايش خواهد يافت. معتقدم بسياری از روزنامه​نگاران مورد علاقه​ام مجبورند به خاطر منافع خود، بسياری از واقعيت​ها را ناديده بگيرند. نگاهم هم مطلق نيست، اما اسم اين را روزنامه​نگاری مستقل نمی​گذارم.

---

دوستی انتقاد کرده بود که شما حامی اهداف پليد آمريکا و اسرائيل و اتحاديه اروپا هستید و از دولت هلند برای براندازی پول می​گيريد.

راستش براندازی تعريف خودش را دارد و من يکی استعدادش را ندارم. اما چون خبر نداريد می​گويم که پول تامين شده برای بعضی پروژه​ها مربوط به فعاليت​های گروهی از روزنامه​نگاران ايرانی در سال ۲۰۰۴ است که با اتحاديه اروپا و نهايتا رئيس وقت اتحاديه يعنی هلند وارد گفتگو شدند تا برای اطلاع​رسانی و نه بيشتر، امکانی برايشان فراهم کند. قرار بود اين پول صرف رسانه​ای ماهواره​ای شود. فعاليت​های دولت خاتمی( از طريق فرستادن وزير خارجه به هلند و نيز فشار بر روی صاحبان صنايع و دارندگان منافع اقتصادی در ايران و تهديد شرکت​های نفتی و ...) زيرآب آن پروژه را زد - نقل از خانم کريمي، نماينده سابق پارلمان هلند - و پول آن به گروه​های ديگری رسيد.

من شانس آنرا داشتم که عضو اين گروه باشم. کار رسانه​ای اين گروه هم در بهار ۲۰۰۵ شروع شد(روزآنلاین).

من شايد از اين دولت و اين نظام خوشم نيايد، اما ترجيح می​دهم فقط به کار رسانه​ای​ام بچسبم و با استعداد محدودم نقدش کنم.


---

"حرف حساب" بعد در جای ديگری می​گويد: "۲. چرا این قدر حساسیت در باره ی او وجود دارد؟" و پاسخ می دهد: " نیک آهنگ یکی از فعال ترین و باهوش ترین کارتونیست های همروزگار ماست. فعالیت های او در رسانه های مختلف در اوج دوران اصلاحات و زندان رفتنش و یا مجبور به ترک وطن کردنش در کنار فعالیت او در سایت های منتقد بعد از خروجش از ایران (روز، رادیو زمانه) و پر نویسی اش در وبلاگش (که بسیار صمیمی و بی فاصله می نویسد) او را چهره ای به روز و مورد توجه قرار داده است. او همیشه نگران وضع ایران بوده و تلاش کرده به دیگران بقوبالند که انتقاد بی رحم و گذار از چرخه های آزموده ی سیاست گزینه ی مناسب حرکت است. نیک آهنگ آن قدر در روزنامه نگاری معاصر ایران نقش داشته و دارد که توجه به نظراتش تا حدی ناگزیر ا ست....ب: بخشی از این حساسیت ویژه را البته خود نیک آهنک با ذکر اینکه دوستان ایمیل زده اند و کامنت گذاشته ا ند و انتقاد کرده اند و چنین گفته اند و چنان اعتراض کرده اند به وجود می آورد. به عبارتی نیک آهنگ سعی می کند یه این ترتیب هم از دایره ی دوستان قدیمی جدا نشود و هم چنان نشان دهد که ارتباطش را با واقعیات داخل ایران حفظ کرده است. واقعیت این است که هیچ کدام از این اهداف عملا محقق نشده اند. اول اینکه با انتقاد از راه دور جمع های داخلی را هم متفرق و گیج کرده و در درجه ی دوم اتفاقا اعتراض کنندگان اکثرا به او تذکر می دهند که او از واقعیات ایران جدا شده است و به جای توجه به حال با استفاده از انبان خاطرات قدیم برای امروز نسخه می پیچد."

از لطف "حرف حساب" ممنونم. اما من برای نشان دادن ارتباطم نبوده که به انتقاد دوستان اشاره کرده ام. برای این است که به دوستانم انتقاد دارم! به اینکه دوستانم تحمل شنیدن نازک​تر از گل به بت​هایشان را ندارند. بت​پرستی که فقط لازم نیست در عربستان پیش از اسلام وجود داشته باشد. همین الان هم قابل مشاهده است.

این انتقاد متوجه همه دوستانم نیست.

اما آیا انتقاد کنندگان ایرادشان سر این است که واقعیت​های سیاسی را نمی​بینم یا با نگاه من مشکل دارند که بدون در نظر گرفتن منافع یا علایق سیاسی​شان حرفم را می​زنم؟ واقعیت​های سیاسی کدام است؟ آیا باورهای سیاسی آنقدر مطلق شده که واقعیت بدانیمشان؟ واقعیت سیاسی یعنی اینکه روزنامه​نگار وظیفه اصلی​اش را فراموش کند و وامدار گروه​های سیاسی شود؟

در بهار ۱۳۸۰ در روزنامه نوروز خطاب به هادی حیدری که ملتمسانه از خاتمی خواسته بود که قهر نکند و بیاید نوشتم که مهم​ترین وظیفه ما در قبال همان دولت اصلاحات و خاتمی، نقد اوست. به مدیر اطلاعات و اخبار ریاست جمهوری گفتم که حاضرم هر روز برای خاتمی و بولتن، کاریکاتور خودش را به نحوی بکشم که با واقعیت​ها درونی اجتماع مرتبط باشد، نه آنکه فقط اخبار را به صورت هدایت شده و فیلتر شده بخواند. پورعزیزی و دو سه نفر دیگر محترمانه گفتند نه، و همان روحیه هم البته در بعضی همکاران اسبق پورعزیزی کماکان باقی است.

واقعیت امروزی ایران، به نظر من، دوری بسیاری از روزنامه​نگاران از کاری است که باید انجام بدهند. نه اینکه من دارم کار درست را می​کنم. نه! من هم از ایده​آل خودم فرسنگ​ها فاصله دارم، اما بدم می​آید وقتی می بینم روزنامه​نگار منتقد الان نان خور بنیاد باران است. فردا که خاتمی به قدرت رسید، لابد او هم مدیر رسانه​ای خواهد شد. آیا خواهد گذاشت انتقاد از خاتمی منتشر شود؟


همکاران داخلی به من کمک کرده​اند صورت​های مختلف مسائل را بهتر ببینم. با زوایای متفاوت آشناتر شوم. بسیاری از مسائلی را بازگو می​کنند که قابل نشر نیست. خوشبختی من آنست که چون وابستگی حزبی و گروهی ندارم، راحت​تر از خیلی​ها می​توانم مسائل را لمس کنم بی آنکه موضعی ناشی از علایق گروهی بگیرم. البته این برایم کافی نیست، اما گمان کنم برای آدمی چون من لازم است.

ادامه دارد

Labels: